اخبار برخط
اخبار برخط

ترسهای تاریکی؛ یک انیمیشن سورئالیستی تمام

فیلم، اپیزودیک است و در هر اپیزود این خیال هنرمند است که به ادراک خویش از ترسِ- ناشی از تمدن- وجهی موهوم و مه‌گرفته می‌بخشد.

وقت صبحآرمان شهرکی؛ برای خوانش شب، فرد باید با چیزی مواجه شود که پیشاپیش آن را چونان اُبژه‌ای متناقض شهود کرده است: شب آنجاست که وحشت برمی‌خیزد، و نیز شیفتگی؛ آن شبی که بر پاره‌ای کارها پرده می‌افکند، نیز شبی که گفته شده چیزها ʼدر شب از پرده برون می‌اُفتندʽ؛ شبی که مایة شگفتی‌مان می‌شود و با نواهای ناگهانیَش جا می‌خوریم، درعین حال خودمانی‌بودنِ تسکین‌دهنده‌اش را درمی‌یابیم، زنهار که حتی آن خواب کودکانة اسطوره‌ای شب نیز تضمینی ندارد، هم ذهن فراموش‌کار را آبستن رویاها می کند هم کابوس‌ها، معانی و یاوه‌ها. اینها به کنار، باید با شب از مجرای منشورهای گونه‌گونِ داعیه‌داراناش روبرو شویم: مراد، آنانکه اسلوب دیریاب زمانی دارند و بر مرکبی از توشه‌های مختلف تجارب شبان‌گاهی سوارند (هم وحشت زا و هم افسون‌گر). رابطة جنایتکاران با تاریکی (فراری، فروشندة مواد، ولگرد) شباهتی به رابطة پرسه‌زن ندارد (آواره، خانه‌به دوش، خواب‌گرد)، و نیز به بسیاری از خُرده‌هویت‌ها که بقاشان بسته است به اِشرافی دقیق و معین بر دستورْکارهای شب؛ به فراچنگ‌آوردنِ روابط تجربی-مفهومیِ شب
با زمان، فضا، ترس، نیستی، میل، مرگ، فراموشی، معما، انزوا، احساس، بصیرت، رازداری، درنده‌خویی، و بدن. تا در سرتاسر شب بیدار و هوشیار باشند و آن زمان که دیگران چشمان خویش را فروبسته‌اند، حساب کار دستشان باشد.

گزیده‌ای از کتاب شب: فلسفة پساتاریکی، نوشتة جیسون بابک محقق

ترس (های) تاریکی: سفری خلسه وار در ژانر وحشت

(عنوان: The fear(s) of the dark ، سال ساخت: 2008، محصول: فرانسه)

مقدمه

سه هنرمند گرافیک و سه انیماتور، چارلز برنز Charles Burns ، ماری کایلو Marie Caillou ، لورنزو ماتوتی Lorenzo Mattotti ، ریچارد مک‌گوآیر Richard McGuire ، بلاچ Blutch ، و پیر دی سولو Pierre di Sciullo’s دست به دستِ هم داده اند تا گلچینی از وحشتِ سیاه‌وسفید خلق کنند. سبکی ویژه در ژانر وحشت.

ترسهای تاریکی یک انیمیشن سورئالیستی تمام‌عیارِ نوآر است؛ یک کوآیدانِ انیمه‌شده an animated kwaidan . شعری در ردِ تمدن غربی با ترجیع‌بندِ شرارت هم به مثابة یک مفهوم و هم واقعیتی حی‌وحاضر.

فیلم، اپیزودیک است و در هر اپیزود این خیال هنرمند است که به ادراک خویش از ترسِ- ناشی از تمدن- وجهی موهوم و مه‌گرفته می‌بخشد. گرچه هر بخش، ریتم و اتمسفر خودش را دارد لیکن، ترس چون لحافی از مه و ابر بر سرتاسر اثر سایه افکنده است.

ایپزود اول:

آریستوکراتی زشتْ‌چهره و خبیث با چهار سگ درنده‌خوی‌ش در بیابانی به راه خود می‌رود. سگ‌ها تشنه‌ی خون‌اند و مترصد حمله حتی به پرند‌ه‌ای در آسمان. ناگاه به پسربچه‌ای ژنده‌پوش برمی‌خورند که جای چشم دو حفرة سیاه بر گونه‌های تکیده‌اش آشیان کرده‌اند. یکی از سگ‌ها از بند رهیده و سر از پی پسرک می‌گذارد؛ او فرار می‌کند. از دور‌دست صدای جیغ دلخراش بچه به گوش می‌رسد. برش به اپیزود دوم،

اپیزود دوم

تصاویری مشتمل بر اشکال و خطوط هندسیِ درهم‌وبرهمی که با مونولوگ‌های شبه‌فلسفی زنی که از همه‌چیز می‌ترسد همراهی می‌شوند. معجونی از مداقه‌ها و تاملات درونی زن در جوار تصاویری چرخان که انگار از آثار کوتاهِ دادائیستی اوایل قرن بیستم به آینده پرتاب شده‌اند. برخی جملات زن از این قرار‌اند:

«خیلی سخت است که به کودکی افغان که بغل‌دستم تلویزیون تماشا می‌کند در باب فضایل تمدن غرب سخن‌سرایی‌ کنم. … می‌ترسم که روزی به مهمانیِ دوستانِ دوستانم دعوت شوم، کرم های خزنده سرو شود و ملخ سرخ‌شده با سس.»

اپیزود سوم

روایت یک دانشجوی زیست‌شناسیِ شرماگین تنها و درون‌گرا. سال‌ها پیش حشره‌ای ریزنقش را که هیبتی در میانة آخوندک و انسان دارد humanoid insect به خانه می‌آورد. موجود با گذر سالیان در بدن دوست‌دخترش لانه می‌کند. زمان می‌گذرد. صحنه‌های پایانیْ تصویرگرِ جسم آماس‌کردة پسر است که به زیست‌گاه و میزبانِ موجودی بدل شده که اکنون هیبتش به قامت یک انسان رشد کرده و دخترک نیز چونان ملکه‌‌ای این ورطة تنانه را مدیریت می‌کند. نخستین معمایی که در ذهن مخاطب شکل می‌بندد این است که این موجود استعاره از چیست؟ و به گمان من با نشانه‌هایی که در جهان اثر هست می تواند نشانی از فردگرایی باشد. نقش تن در این میان نیاز به توضیح دارد. راوین کانل Raewyn Connell ، جامعه‌شناس استرالیایی، مفهومی دارد به نام بدنْ‌باتلاق body-swamp . مراد او این است که بدن می‌تواند یک منزلگاه باشد a location for ، جایگاهی برای ویروس‌ها باکتری‌ها یا نیروها ارزش‌ها و گفتمان‌های اجتماعی. ازدیگرسو، بدن می‌تواند یک منبع نیز باشد . a source of ؛ منبعی زایا از رفتارها و کنش‌هایی که به نوبة خود زادآورِ ارزش‌ها
و فرهنگ‌ها هستند. در این میانْ آن مفهومی که بین این دو نظر واسطه‌گری می‌کند، عاملیت زیستی Bioagency است و درست همین عاملیت است که در اپیزود نخست به پرسش و بر آن خط بطلان کشیده می‌شود. اینجا در این وهمِ مهیب، بدنْ‌باتلاق مکانی است برای تکثیر موجود سیاهِ کریه‌المنظر: شرارت تنیده در فردگرایی برخاسته از تمدن غربی. از زاویة دید مطرح‌شده در اثر، تن، هم قربانی تمدن است و هم میانجی‌گر شرارت. بدنِ آماس‌کردة پسر در انتهای اپیزود، حکایت تن و تن‌پروری تنیده در زندگی صنعتی است. آنجا که هرچه بیشتر از تن سخن می‌رود، بیشتر به ورطة هلاکت می‌اُفتد. برخلاف منتقد تارنمای راجر ابرت که معتقد است فیلم بیشتر از محتوا در قید فرم و هنرنمایی انیماتورهاست، نگارنده را عقیده بر این است که فرم همان محتوا یا امتداد محتواست؛ بدین اعتبار، اثر، در نهایت زیبایی، جهانِ موهوم و درهم‌آمیز رویا و خیال را با ربط وثیقی به مسائل مبتلابه جهان مدرن به تصویر کشیده و از این جهت وجه انتقادی خویش را حفظ می‌کند. تحلیل این نوع نگاه به بدن و بلایی که تمدن با وعدة رفاه و سلامتی بر آن آورده است، امروزه‌روز و در شرایط همه‌گیری‌های فاجعه‌بار بسیار
ضروری است. در اینجا بدن یا تن از مجرای هجمه و حملة ویروس‌ها یا بیگانگان یا نیروهای عینی خارجی محمول ترس است. بدنی که هرروز بیشتر از روز قبل مطیع، پیش‌بینی‌پذیر، با خود بیگانه، گسسته از دیگران و فاقد میل می‌شود. حتی نفس علم – به‌ویژه علوم تجربی- نیز از آن برج عاج تقدیس‌شده‌اش فرومی‌اُفتند و زیست‌شناسی محملی می‌شود برای دگردیسیِ انسان به موجودی در میانة انسان و حیوان. تمامی آنچه که این اپیزود در چنته دارد را می‌تواند در این شعر عمران صلاحی سراغ گرفت:

… در تنم خرچنگی ست/که مرا می کاود /خوب می دانم من /که تهی خواهم شد و فروخواهم ریخت /توده ی زشت کریهی شده ام /بچه هایم از من می ترسند /آشنایانم نیز/به ملاقات پرستار جوان می آیند.

برش به ادامة اپیزود دوم،

ادامة اپیزود دوم،

برشی از مونولوگ‌های زن ترسان، روی تصاویری از اشکال و احجام:

«همواره از این می‌ترسم که از شکنجه بمیرم یا سرطان یا تصادف. نمی‌خوام شاد بمیرم طبق قانون یا عرف، نه، اینو رد می‌کنم. … از مرکز رها شده‌ام.» برش به ادامة اپیزود نخست،

ادامة اپیزود نخست،

آریستوکرات/موجود کریه‌المنظر با همراهی سگ‌های درنده‌خو در بیابان لم‌یزرعی که به گورستان می‌ماند به راه خود می‌رود. در دوردست نمای قلعه یا شهری که دورتادورش دیوار کشیده شده نمایان می‌شود. چهار کارگر با بدن‌ها و رخساری تکیده مشغول کار‌اند. یکی از سگ‌ها به یکی از کارگران یورش می‌برد. سه فرد دیگر برای دفاع از رفیقشان کمی پا پیش گذاشته که با نعره‌های مرد شیطان‌صفت ترسیده پا به فرار می‌گذارند. در اینجا با نوعی تخاصم و منازعه‌ای نابرابر روبرو هستیم. مصاف دیرپای میان اشراف و کارگران، که بعدها به نزاع میان سرمایه‌داری و سوسیالیزم ترجمه شده و استحاله می‌یابد، و نیز به نیروی نابرابری که در طرف سرمایه به زور با ستم یا با ترفند «انباشت» شده است. اکنون سرمنشاءِ ترس، قوة قاهره و قهریه‌ای است که ستمگران بر ستمدیدگان روا می‌دارند. گرچه در جایی از گفتارهای فیلم تاکید می‌شود که زمانه‌ و روزگار در سیالیتی مهیب غوطه‌ور است لیکن می‌توان گونه‌ای تحلیل طبقاتی برای برخی از اپیزودها پیش کشید. برش به ادامة اپیزود دوم،

ادامة اپیزود دوم،

زنِ ترسیده کماکان به مونولوگ های‌ش ادامه می‌دهد:

«همیشه از متوسط بودن می‌ترسیدم. صفربودن را به متوسط بودن ترجیح می‌دهم. مسیح روزی خواهد آمد و گناهان را از استخوانها و تنها خواهد شست؛ اما پشت رختشورخانه را که نمیبینیم.» برش به اپیزود چهارم،

اپیزود چهارم

در این اپیزود، کارگردان، یکی دیگر از علوم تجربی را به عنوان عامل اصلی ترس معرفی می‌کند: روان‌پزشکی. با شروع یک موسیقیِ وهم‌انگیز، تصویر روان‌پزشکی با موهای ژولیده و سرنگی در دست بر بالین دخترکی معصوم در قاب تصویر ظاهر می‌شود. روان‌پزشکیِ چیره‌گر از راه می‌رسد. علمی حق به‌جانب که مسیر خون‌آلود خودش را طی تاریخ طی کرده تا به روزگار مدرن رسیده: روزگاری پر از قرص‌های والیوم و تسکین‌دهنده‌ها و آرام‌بخش‌هایی که مثل نقل‌ونبات مصرف می‌شوند. این اپیزود تصویرگرِ نگاهی فوکویی است به بیمارستان/روان‌پزشکی به عنوان نهادها روال‌ها و علومی که بیش از شفابخشی‌شان عامل ترس و تسلیم آدمی هستند؛ خُرده‌کارپردازان اخلاقیِ جامعه که تنها به خواب توصیه می‌کنند خواب و خواب و خواب بیشتر. موسیقی زهی کوبه‌ای و بادیِ سنتی ژاپن در هم‌نوایی با غارغارِ کلاغ‌ها، وهم‌آلودگی تنهایی و ترس تنیده در اثر را بیشتر می‌کند؛ باران بی‌وقفه می‌بارد. سوماکو، دانش آموز تازه‌وارد به همراه مادرش در خانه‌ای در جوار قبرستان زندگی می‌کند؛ آنجا که یک‌صدسال پیش سامورایی هجیمه دفن شده و غریبه‌ها را تکه‌تکه می‌کند. هم‌شاگردی‌های سوماکو آزارش می‌دهند، مدرسه
می‌تواند خود منشاء ناامنی و ترس باشد و نمونه‌هایش در ایرانِ خودمان هم کم نیستند. برش به ادامة اپیزود نخست،

ادامة اپیزود نخست،

زنی در همراهی موسیقی و صدای سوپرانوی خوانندة اُپرا، تانگو می‌رقصد. جایی در همان شهر یا قلعه‌ای که کارگران مشغول کار بودند. آریستوکراتِ شرور از راه می رسد و یکی دیگر از سگ‌ها را به جان زنِ رقاص می‌اندازد. سگ‌ها مرا یاد سگ‌های ناپلئون در رمان قلعة حیوانات می‌اندازند؛ نمادی از مزدوران بی‌رحم و بی‌فکری که عندالاقتضا ابزار دست و آلت قتالة طبقة ستمگرِ حاکم می‌شوند و به تعبیر آندره گوندر فرانکِ جامعه‌شناس همان لُمپن‌پرولتاریا. تمثیلی از خصومت و کینة آریستوکراسی این‌بار نسبت به هم زن و هم هنر. و براستی سوای عصر ویکتوریا آن‌هم در انگلستان، اشراف و نجبا یا میانه‌ای با هنر نداشته‌ یا تنها آن را برای در و دیوارهای حریم خصوصی‌شان طلب می‌کرده‌اند؛ نوعی هنر سفارشی و زینت‌المجالس. سگ بر پیکر زن حمله‌ور می‌شود؛ در این صحنه که با دلالت‌های جنسی نیز همراه است؛ شر مبتذل و شر رادیکال در هم تنیده شده با هم بده‌بستان داشته و از مجرای وصلت شان چیزی رعب‌انگیز زاده می‌شود: وحشت به مثابة ترسِ مضاعف. جیغ‌های دل‌خراش زن شنیده می‌شود و در همراهی با خوانندة اپرا بر ناقوس‌ها و مناره‌های پیکرة گوتیک شهرِ سردوتاریک فروکوفته می‌شوند. بازگشت
به اپیزود چهارم،

ادامة اپیزود چهارم،

سوماکویِ آزاردیده از سوی هم‌شاگردیهای- نقدی بر فتیش مدرسه و گروه هم‌آلان the peers – در راه بازگشت به خانه است او باید از وسط جنگل تاریک بگذرد که به ناگاه اوهام سراغش می‌آیند. هیولاها و پیکره‌هایی با موضوعیت و محوریتِ سامورایی‌ هجیمه. دکارت، تصورات ایده‌ها اوهام و افکار آدمی را به سه دسته تقسیم می‌کند: (الف) آنها که با هرکس زاده می‌شوند همچون مفاهیم زمان و مکان، (ب) مجعولات که ابداع تخیلات انسانی هستند مانند پری دریایی، اسب شاخدار و ناکجاآبادها، و (ج) آنها که از خارج و طبیعت و به‌رغم ارادة ما به ما می‌رسند یا عارض می‌شوند مانند دیدن خورشید درختان یا رنگ‌ها. اوهامات سوماکو بی‌شک از نوع سوم‌اند: چه کسی نطفة این سرهای بریدة خون‌ریز، این عنکبوت‌ها با سرهای انسانی، و این لابراتوآرهای مملو از اندام‌های انسانی و حیوانی که در الکل شناوراند حتی مغز خود سوماکو را در ذهن این دختر معصوم کاشته است بی‌شک هم‌شاگردی‌هایش، این اوهامات تصوراتی هستند ناشی از تاثراتی که در مدرسه و از طریق نهاد آموزشی شکل گرفته‌اند. نهادهای مدرن آموزشی. در جهان سوماکو مرز میان خیال و واقعیت مخدوش می‌شود و در وهمی ناگزیر مادرش را به
قتل می‌رساند. برش به ادامة اپیزود دوم،

ادامة اپیزود دوم،

مونولوگ‌های زن ترسیده: «در فرسودگی زمین شریک هستم و می‌ترسم که یارای انجام کاری نداشته باشم. ترس هایم به حصار من بدل شده‌اند. از بشر نیز می‌ترسم، به نظر تبدیل به گرگ شده، اما نه، بدتر از آن، گرگ، گرگِ دیگری را نمی‌خورد؛ بشر، هم نوع خودش را می‌کُشد، گلها را می‌کند، همه‌شان موافق جنایت ‌اند، روشنفکران، کارگران، آزاده یا مجبور، از روی عدالت یا دستور، کیشْ مات. زنان نیز به این جریان ملحق شده‌اند، زنِ آینده، مرده.» برش به اپیزود پنجم،

اپیزود پنجم

موسیقی‌ای که بی‌شباهت به نواها و نجواهای انسانی و مذهبیِ انیگما – مایکل کروتو Michael Cretu آهنگساز و خوانندة رومانیایی‌آلمانی ملقب به انیگما- نیست، سرآغازیست بر یکی از زیباترین اپیزودهای فیلم. پسری نوجوان بر آستان در کلیسایی ظاهر می‌شود و در روایتی اول‌شخص چنین می گوید: « با حادثه‌ای نامنتظر مضطرب شدم، در منطقه‌ای که بیشتر تابستونای دورة جوونیمو توش گذروندم». روایتی که جان می‌دهد برای ادبیات ترس و فرمی روایی که پیشاپیش همه‌چیز را برملا کرده و راوی، حکایت مرگ یا زخم‌خوردن خویش را بازگو می‌کند همچون روایت سوزی سالمون در استخوان‌های دوست‌داشتنیِ پیتر جکسون، یا روایتِ سورئالِ هما روستا از پیش‌آگاهی نسبت به مرگ در مسافرانِ بیضایی. مرگ‌هایی پی‌درپی، روستا را به ورطة هراس و وحشت درافکنده‌اند. زن‌ها روستایی دست به دعا برداشته‌اند. و پسر نوجوان با دوست هم‌سن‌ و سالش در روستا پرسه می‌زنند. یک‌روز صبح، سر بریدة یک کشاوز از آب گرفته می‌شود. دوستِ پسر که رازهای بسیاری می‌داند، از حیواناتی وحشی می‌گوید که از آسمان به زمین می‌آیند و مرتکب جنایت می‌شوند. دوستی که ناگهان، در یک غروب ناپدید می‌شود.
جستجویی گروهی در نیزارها به‌راه می‌افتد و یکی از زیباترین سکانس‌های فیلم هم‌زمان رقم می‌خورد. موسیقیِ رمزآلود و صدای بم و شاعرانة راوی:

« و سپس یک غروب دوستم ناپدید شد. همة روستارو دنبالش گشتند. مه همه‌جارو فرا می‌گرفت و من گم شدم در جهانی شبیهِ یه خواب.»

آنها دنبال مقتولی دیگر‌اند یا قاتل. پسر در میان علفزارهای مرداب، شاهد استحالة آدمی است؛ دگردیسی دوستش به هیولایی خونخوار. اینجا نیز منبع اصلیِ ترس، نه موجوداتی بیگانه و فضایی، یا تروریست‌هایی از آنسوی مرز که شرارتی است که از درون آدمی می زاید. شرارتی در مرز درهم‌جوشیِ انسانیت و حیوانیت. در آستانة محو برساخته‌ها و مجعولات اخلاقی. شر از بطن هیولا و آدمی درست در لحظة یکی‌شدنشان می‌زاید. ترس و شری که برای زدودنش، از قرقچیِ تنومند نیز کاری ساخته نیست. قرقچی تمساحی غول‌آسا را به دام می‌اندازد و کشیشِ روستا در کلیسا برای قرقچی دعا می‌کند. همان شب، پسر، شبح دوستش را می‌بیند که با صدای خرناس‌گونه به اتاقش نزدیک می‌شود و سپس در عمق نیزار فرو می رود. جاودانگی، دسترس‌ناپذیری رمزی، و ذاتی بودن شر و شرارت در جهان، از دیدگاه نگارنده، پیام اصلی این اپیزود از فیلم است. ردیه‌ای بر برهان شر و تئودیسه. برش به ادامة اپیزود نخست،

ادامة اپیزود نخست،

آریستوکرات با تنها سگی که برایش مانده به راه خود می‌رود تا به آینه‌ای می‌رسد. او پیروزمندانه می‌رقصد و آواز می‌خواند. سگ در آینه می‌نگرد انگاری که به نوعی خودآگاهیِ حیوانی رسیده باشد. آنگاه به صاحبش حمله‌ور می‌شود و تکه‌پاره‌اش می‌کند. شرارت به خودش معطوف می‌شود، در خودش بلعیده می‌شود؛ هم شناخته و هم شناسا می‌شود، و خود را نابود می‌کند. این حاوی یک پیام دوپهلوست: از سویی امیدوارانه است؛ شر نابود می‌شود؛ و از سوی نومیدانه زیرا که این تنها شر است که حریف خود می‌شود و نه نیکی اگر که اصلاً و در ابتدای کار وجود داشته باشد. برش به ادامة اپیزود دوم،

ادامة اپیزود دوم،

مونولوگ‌های زن: « از اینکه یه بورژوای اصلاح‌ناشدنی باشم می‌ترسم.می‌ترسیدم اوناییکه با من متفاوتن رو تحقیر کنم اونایی که شبیهم‌م بودن، منو افسرده می‌کردن چون خودمو قبول نداشتم. ثروت عصبانیم می‌کرد، از فقر بیزار بودم، طبقة متوسط رو اعصابم راه می‌رفت، صلح و دین واقعی می‌خوام نه جعلی. نه تجهیزات پوسیده نه دانشمند هالیوودی یا کشتار در تبت، نه. از سوءِ‌هاضمه می‌ترسم ما مثه یه خوک می‌خوریم و می‌خوریم، و واسه بچه‌ها تهشو می‌ذاریم. می‌ترسم که از شوق خرید سرخ شم. خامة شکلاتی می‌خوام، صنعتیه ولی خوشمزه‌ست، غذای رژیمی غذای غنی‌شده، همش یه حقه‌ست. ازینکه حتی شده واسه یه لحظه مفید نباشم می‌ترسم اینکه نتونم یه نژادپرستو متقاعد کنم که کارش بزدلانه و احمقانست. اینکه یقة یه دمکراتو بچسبم کار سختیه دموکراتی که به تفاوتا احترام می‌ذاره ولی پاش که بیفته سازش حالیش نیست.» این گفتارها حکایت دردناکی است از درهم‌جوشی ارزش‌ها در عصر پسامدرن. عصری که سیالیت و لغزندگی امور و نبود تکیه‌گاهْ ترس و وحشت می‌آفریند. هرآنچه سخت و استوار است دود می‌شود و به هوا می‌رود.

اپیزود ششم

پیکره‌ای سیاه و ریز بر زمینه‌ای وسیع و سپید از برف از دور هویدا می‌شود. به خانه‌ای متروک نزدیک شده در را می‌شکند و وارد می‌شود. فیلم نم‌نمک به انتهای خود رسیده به سیاهی. جایی که ترس روشن‌فکرانه و ترس عامیانه باهم یکی می‌شود و همه‌چیزی در شب و سیاهی فرو می‌رود. خالقین اثر انیماتورها و گرافیستها هر هنری در چنته دارند رو می‌کنند و به ما گوشزد می‌کنند که مراقب باشید گاهی چیزهای پیش پا افتاده نیز منشاء ترس می‌شوند: صدای یک پرنده که در اشکافی لانه کرده، جیرجیرِ در، قرقرِ درغلطیدنِ یک قوطی بر کف زمین، صدای لوله‌های آب، کشیدنِ کرکرة پرده، و مرور یک آلبوم خانوادگی و در کل تمامیت یک خانه. خانه‌ای تاریک چون یک ارگانیزم تنفس‌کننده. برش به تیتراژ پایانی. بازگشت به ادامة اپیزود دوم،

گفتگوی زن و مرد:

زن: می‌ترسم که زندگیم همدلانه باشه، وحشتناکه!

زن: (خطاب به مرد): زندگیِ تو چطور بود؟

مرد: همدلانه

نویسنده:

این خبر را به اشتراک بگذارید.
این خبر را به اشتراک بگذارید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

295357
آگهی تاریخی اولین نوشابه بدون الکل در ایران را ببینید!
google-pixel-6a-melted
پیکسل 6a باز هم در اثر گرمای شدید باتری منفجر شد
294857
۳۴ سارق خودرو در شمال تهران دستگیر شدند! +عکس و جزئیات
sunset-manicure-8
مانیکور سانست؛ ترند داغ تابستان ۱۴۰۴ را چگونه انجام دهیم؟
294847
۳۰ سال پیش شهریه مدارس غیرانتفاعی چقدر بود؟ +نرخنامه
294601
روس‌ها ۱۱ تن طلا به ایران تحویل دادند! +عکس‌های تاریخی
instagram-explore
اکسپلور اینستاگرام چیست و چطور آن را مدیریت کنیم؟
96ef065aeb934c1abd3faf9039676b27-img_20231224_130303-1
شرایط فروش کوییک S از دوشنبه هفته جاری آغاز می‌شود [خرداد ۱۴۰۴]
189511-938323
فال ابجد امروز شنبه 17 خرداد 1404
d981d8a7d984d8b1d988d8b2d8a7d986d987-6
فال روزانه امروز - شنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۴

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *