میتوان با هر فشار هرزه دستی/ بیسبب فریاد کرد و گفت آه من بسیار خوشبختم!
یک شاعر زن
وقت صبح – آرمان شهرکی؛ هیچ معلوم نیست، سیاستگذاران ایرانی از جان ازدواج چه میخواهند! این پدیده، هرازچندگاهی چون ظرفی شیشهای و ترکبرداشته زیر سنگ سیاستهای تعصبآلودِ کهنه رفته و ازهم میپاشد، تا باز کسی یا کسانی پیدا شوند تا وصلهپینهاش کنند. مهریه ، انگار که فیتیلهی چراغ باشد، که بخواهند با بالا-و-پایینکردنش، گرمابخش خانوادهها باشند.
آرشیتکتها و «مهندسان فرهنگی» ناجور قافیه را به واقعیّات نوظهور باختهاند.
وقتی در اوایل دههی هفتاد، برای هرجور باهمبودنی میان جوانها گشت منکرات راه انداخته بودند که حتّی فرصت یک خلوت چنددقیقهای روی نیمکت پارکی یا صندلی رستورانی از آدمی دریغ میشد باید فکر این روزها را هم میکردند که خودکشی و شیطانپرستی و رددادن و اکستازی، و بدن را زیر هزارجور فشار گذاشتن که تهِ تهاش به سحرتبر ختم میشود، شده اموراتی معمولی و پیشِپااُفتاده میان بسیاری که هرآنچه را از پدران و مادران و رسانههای داخلی میبینند به هیچ میاِنگارند.
مردسالاریِ بیدر-و-پیکرِ افسارگسیخته، زنان را مقهور خودش کرده. بسیاری از آنان در سنین نوجوانی، حاضرند سلامتی و اقتصاد خود را فدای جرّاحیهای زیبایی کنند تا از رهگذر تبلیغ خویش در عرصههای عمومی مجازی و واقعی، از مجرای جیب مردانِ ابلهِ متمولِ شهوتپرستِ تازهبهدورانرسیده، به نان-و-نوایی و شهرتی برسند.
بیشتر بخوانید: خداحافظی بدهکاران مهریه ای با زندان
وقتی سیساتمدار مرد باشد
سیاستمدار وقتی مرد باشد، و برایش زنانگی فینفسه جرم یا دستکم، اتّهام، همین میشود که درودیوار شهرهامان با هزارجور شعار و پند-و-اندرزِ ثقیل و دیریاب، نقاشی شده، ولی از زن تنها بزن را میفهمیم و تشفّیِ جنسی را؛ معدود سیاستورزانِ زن نیز دستِکمی از مردان همقطار و همپالکی خویش ندارند: نگاهِ بالا-به-پایینِ و حقارتآمیز به زن، به زنان نیز سرایت کرده.
وقتی میخواستیم آتیهی بچّههای معصوم خود را رقم بزنیم ازشان یا مهندسی میخواستیم یا پزشکی، تنبلهای بیعار راهیِ علوم انسانی شدند، درنتیجه خیابانها و کوچهها پرشد از خدمات کامپیوتری، درختها بُریده و میدانها و میدانچهها و گذرها و راستههای باستانی و مفرّحِ قدیمی، به روگذرزیرگذرهای زشتِ بدترکیب بدل شدند و پزشکی با پول تداعی شد.
برجها شعاع آفتاب را ازمان دریغ کردند، و دروغ-و-دغل چنان معرکهگردانِ محافل گردید که اندک جامعهشناسان و روانشناسان که چونان لنگهکفشی در بیابان، غنیمت بودند، در شگفت ماندند از این واقعیّتِ پیچاندرپیچِ توبرتو.
حال، پِیجها، اِستوریها و دایرکتهای اینستاگرام میداندارند، یا کثیری سلبریتیهای کمعقل کمسواد و بیبتّهای که به هیچ هم نمیارزند و از زنشان گرفته تا مردشان، مروجِ همان نگاه مردانهای هستند که سیاستمدار مردسالار طالبش هست.
آنها اخیرا در افتتاحیهی جشنوارهی فیلم فجر به اصرار ماسک از صورت برمیداشتند این چهجور هنرمندی است و چه هنری را به خورد جامعهی دردمند میدهد خدا میداند.
بیشتر بخوانید: فعالان حوزه زنان در مورد قانون مهریه؛ به نفع مردان تغییرش ندهید
کورسوی امید
میل دردناک جنایت در دستان پدرانِ تبردار متورم میشود و بر پیکرِ دختران فرو میآید، دانشگاهها، بنگاه چاپ مدرکاند، و روزگاری کورسوی امیدی اگر بود که پس از چندین سال رفتوروب و سابیدن و خدمت جنسی دادن؛ کمِ کمش، اندوختهای فرضی به نام مهریه هست که میتوان بخشی از آن را با هزارمکافات گرفت و به دردی زد، اکنون همان هم بر باد رفته.
پس دختران چه کنند؟ نه ادامهتحصیل راهگشاست نه بسیاری ازدواج ها معنا-و-مفهومی جز بردگی جنسیِ ایمن و کار خانگیِ نفسگیرِ بیمواجب دارند، نه حضانتی نه دیهای نه حق طلاق و مسافرتی، آنها چه کنند؟
مهندس فرهنگی چه راهی پیش پا میگذارد؟ بسیاری که سنگ دفاع از زنان به سینه میزنند را عقیده بر این است که اگر در یک کفهی ترازو کار طاقتفرسا و زنانگی را گذاشت و در کفهی دیگر، زر-و-سیم، مگر میشود این دو را یکجا همسنگ هم گرفت و یکی را با دیگری سنجید؟ و نتیجهای غلط میگیرند: بیایید مهریه را حذف کنیم.
بله نمیشود سنجید، پس بیایید این کفهی دیگر را با مشتمشت طلا پر کنید و به یاد داشته باشید که حتّی کوچکترین حرکات شما ماحصل الطاف زنانی است که برای بسیاریشان “جانکندن” یک سرنوشت محتوم است. زنانی که تا به همین امروز اندکشمارشان، گیرم در بدترین دقایق تاریک زندگی، مهریهای از همسر طلب میکنند.
اصولا آیا فرهنگ را میتوان مانند سیمان، درون استانبولی ریخت و ملات و بنای فرهنگی ساخت؟
بیشتر بخوانید: پوست اندازی قانون مهریه کلید خورد
کاهش مهریه
کاهش مهریه، ویرانههایی را که از پدیدهی ازدواج باقی مانده با خاک یکی میکند. بماند که بسیاری جوانها در این روزگار سیّالِ هردم نوشونده، به ازدواجِ اسمورسم دارِ قانونی تنها به عنوان یکی در میان بسیار شیوههای باهمبودن مینگرند.
اصولا آیا جامعهشناس فیلسوف یا روانشناسی در میان قانونگذاران ما هست؟ نه که نیست. آنها نمیدانند که الگوی شیوع ایدز دیگر تزریق آلوده نیست، روابط جنسیِ خطرناک و نامتعارف است.
آنها به روسپیگریهای لاکشری نمیاندیشند، به اینکه جامعه در حال انفجار جنسی یا تلاشیِ جنسی از درون است، سالهاست که اینطور شده.
آنها نمیدانند که پدرومادری که نعشش از سر کار به خانه بازمیگردد را یارای آن نیست تا به امورات فرهنگی فرزندش رسیدگی کند. با او حرف بزند و غمخوارش باشد.
چه کسی باید پاسخگویی سرانهی بالای مصرف مشروبات الکلی باشد و بالاپایینشدنِ سن ازدواج و اعتیاد و روسپیگری؟ اینهمه آسیب اجتماعی از آسمان نازل نشده؛ از بطن همین جامعه سربرآورده.
جامعهای که «متولیِ» فرهنگِ بعضا مشکلدارش میخواهد مشکلات را حل کند و عاشق نسخهپیچیدن است لیکن خود، آخرین فردی است که به افاقهنمودنِ نسخه باور دارد.
بیایند به ما بگویند که نتیجهی این نسخهها در درازنای بیش از چند دهه چه بوده! برآیند این همه دستگاهِ عریض-و-طویلِ متوّلیِ فرهنگ!
آنومی اجتماعی
امیل دورکهیم، جامعهشناسِ فقید فرانسوی، مفهومی دارد با نام «آنومی» که در فارسی به «بیهنجاری» ترجمه شده و تعریف ساده-و-سرراستش این میشود که هرچه از ارزشها و اعتقاداتِ کهن و سنّتی و قدیمی و سخت-و-استوار بوده باد هوا شده و هیچ ارزش نوینی جایگزین نگردیده.
از این حیث، ازدواج در ایران کنونی به وضعیّتی پساآنومیک دچار شده. همه باورها بدان سست شده لیکن پدیدههای جدیدی جایش را گرفته، در خلوت یا جلوت، نهان یا آشکار، زنانه یا مردانه فرقی نمیکند. و چرا نگیرد؟
جامعه منتظر سیاستمدار نمیماند، میتازد و به راه خود میرود، در این میان اگر جامعهی مدنی و روشنفکری، ضعیف و سست و تحت فشار باشد، شاید که راهِ جامعهی سردرگم و خشمگین به چاه ختم شود به بادیه اما حتّی همین نوع از جامعهی مطیع و تکیده و دلمرده و غمگین و مبهوت، به هر دری میزند تا زیر بار حرف زور نرود. بدن، این محرمانهترین و گرانبهاترین داشتهی آدمی، شاید حتّی خود را به فنا دهد تا مطیع و برده نباشد و اسیر پول و ذهن این یا آن سیاستگذار.
زمانی در یکی از کلانشهرهای ایران در پی خانهای برای خرید بودم، عطای خانه در مرکز را به لقایش بخشیده و راهی حومهها شدم جایی که قیمت شاید رو به سراشیبی رود اما زمین سربالا میشود و تا چشم بههم میزنی از کوه و دشت-و-دمن سر در میآوری که بکوب در حال تخریب است.
گذارم به شهرکی مسکونی و نوساز در حوالی شهر خورد و پس از پرسوجویی از حدود 10 بنگاه املاکِ مستقر در همان حوالی، پی بردم که بسیاری از واحدها، برای اجاره است نه فروش و متقاضیان نیز مردان متاهلی که آنجا را عشرتطلبانه برای زندگی پنهانی دوم یا سوم خود انتخاب میکنند.
چند روز بعد دوزاریم افتاد که آوازهی این شهرک در همهجا پیچیده. این دست هاویهها اتفاقا کم هم نیستند. عشرتکدههایی با نام و تجارتنشانِ خود که شالوده و سنگِ بناشان ساقطکردنِ زنان از هستی و سلب حقوق بدیهیشان، و نیز نوع نگاه اشتباه ما به پدیدهی ازدواج است: تقدیس بیجا یا نکوهش بیجا که آفت به بار میآورد.
بخوانید: واکنش “یوسف اتفاق همسر سمیرا زرگری” به رسانه ها
مردان چندزنه
خواستم بگویم، ازدواج دچار چنین آسیبهایی نیز شده و طبق معمول پای مردان در میان است و این بار مردان متاهل. آیا کاهش میزان مهریه، چنین اماکنی را پررونق نخواهد کرد؟ این فرایندهای نوظهور در چهارچوب اقتصاد جنسیِ ازدواج و مهریه قابل بحثاند.
کاهش مهریه، سیاستی است که مستقیما از ذهنی مردانه مایه میگیرد. بیشک هنوز هم هستند در این دیار، مردان و زنانی که اصولا بستنِ نطفهی ازدواج با مایهی اقتصاد را خوش نمیدارند، و در دنیایی استعلایی و والا، پیوندشان را عاری و به دور از آلودگیهای پولی-و-مالی جشن میگیرند.
خیلی هم خوب، امّا واقعیّت این است، که چراغ هر رابطهای هرچقدر هم گرم و صمیمی روزی شاید به خاموشی رود و آن زمان است که مهریه میتواند جبران مافاتی باشد برای کار بیاجر و مزد زنان، دستِکم در خانه.
بسیاری از زنان و دختران در مناطق محروم و کمتوسعه، آنها که حاضر نیستند تن به خواستهها و ارزشهای مدرنیته دهند، تنها راه بقا را در ازدواج میبینند، که در صورت کاهش مهریه، ناچار خواهند بود تا شرایط خانهی همسر را هر چقدر هم سخت-و-طاقتفرسا تحمّل کنند.
آنها صاحب فرزندانی میشوند که تا پایان عمر در هراساند که مبادا روزی دستدردستِ پدر، خانه را ترک کنند.
آنها خدمت جنسی میدهند کتک میخورند دچار سوءتغذیه میشوند و دستِآخر هم چیزی جز باد بر کف دستشان باقی نمیماند. خلاصه آنکه:
نیمی از جامعهی ما که زنان باشند، در عین آنکه آگاهیشان حتّی از مردان پیشی گرفته، گرفتارند.
بیشتر بخوانید: حق طلاق، حقی که محدودتر می شود!
چه باید کرد؟
سیاستمدار باید این را بفهمد و گرهی از مشکلاتشان بگشاید نه اینکه کورش کند. پس بهتر آن است که:
مهریه عندالمطالبه باقی بماند نه عندالاستطاعه، حق حضانت فرزندان برای زنان به رسمیّت شناخته شود، آنها هستند که نه ماه به دِل میکشند نه مردان.
در سیاستهای مربوط به طلاق و دیه تجدیدنظر گردد، برای کار خانگی مزد تعیین شود، جلوی سیاستهای جنسیّتزده گرفته شود، به زنان چونان کالای جنسی نگاه نشود، اورژانس اجتماعی فعّال و توانا باشد با بودجهی کافی و توان کارشناسی، پرخاشگریهای جنسی جرمانگاری شود، و جغرافیای شهر برای زنان ایمن گردد.
زنان در شرایط استخدامی -باستثنای اندک حرفههای خشنی که به توان جسمانی بالا نیاز دارند – حقی برابر با مردان داشته باشند.
جنس و جنسیّت نباید عامل معنادار و دخالتکنندهای در پرداخت حقوق-و-مزایا باشد.
زنان در تحصیل و مهاجرت و مسافرت آزاد باشند به کجا برمیخورد؟ به دانشگاهها و نسبت میان دانشجویان زن و مرد نگاه کنید! جامعه روشنفکری ایران زنانه شده، لیکن این امر در رسانهها نمود ندارد.
و تنها در این صورت است که میتوان فشار دستی را نشانهای گرفت برای پیوندی بر مبنای ایمانی راستین.
پیوندی در نهایت آزادی که طرفین دل در گرو آن دارند. حتّی اگر پس از شرایط فوق بازهم، نرخ ازدواج بالا نرفت، نمیشود به ضربوزور متوسّل شد یا برایش دستورالعمل صادر کرد، اگر میشد تا حال شده بود.
حتّی یادم هست که یکی از جامعهشناسانِ خوب کشورمان از مفهومی به نام «تبعیض مثبت» یاد کرده بود و مرادش به گمانم اینکه باید به “نفع” زنان تبعیض قائل شد.
خانوادهها آستین بالا بزنند
ورای قصّهی قانون و قانونگذار، خانوادهها خودشان هم باید آستین بالا بزنند. آنها بایستی در جمع خانواده دموکرات عمل کنند، و فرصت کافی برای طرح صحبت به دخترانشان بدهند.
آنها باید با فرهنگ مردسالار مبارزه کنند، و کاستیهای آموزش رسمی را در فضای خانه جبران کنند. فرزند پسر هیچ ارجحیّتی بر فرزند دختر ندارد، فهم این مطلب نبایستی چندان دشوار باشد.
چه بسیار دخترانی که تا دم مرگ، گرهگشا و عصای دست والدین خود هستند و چه بسیار پسرانی که وقتی «ازدواج» میکنند خانوادهی نخست را به فراموشی میسپارند که هیچ، هیچ دلبستگی به خانوادهی جدید نیز ندارند.
دختران و زنان این دیار، حتّی آنها که «تن» به شرایط تاریک امروز دادهاند، درون و در بطن سرشت خویش، گوهری ناب دارند و لذا در زمرهی پیشروترین و آگاهترینِ زنان جهاناند.
آنها یک پای بازار کار هستند، در عالیترین سطوح علمی میدرخشند، وقتی وارد خانهشان میشوید حتّی در حلبیآبادها، همهجا بوی گُل میدهد و پاکیزگی، زنی و دختری که از داشتن یک شناسنامه نیز محروم است.
زنی و دختری که وقتی از درد به خود میپیچد باز هم باید به مرد خانه متوسّل شود تا از بقّالیِ سر کوچه در مشمّایی سیاه برایش تحفهای بیاورد.
آنها که وقتی شوهر دچار اعتیاد و الکل است، با اینکه فحش میشنوند چون پرستاری جمع-و-جورش میکنند، برای آنکه «حفظ آبرو» شود و مبادا همسایه بو ببرد.
دختری که عمری کملطفیهای پدر و برادر و شوهر را دیده و طعم تلخاش را چشیده و بازهم حتّی بر بستر بیماری در میانههای بیهوشی و هوشیواری نامشان را صدا میزند، تروخشکشان میکند و اگر بخت با او یار بود و عمرش بیش از آنها به این دنیا، بر سنگ مزارشان ساعتها میگرید.
زنانی که در حضور یا در غیاب مردشان، فرزندان خود را بیهیچ تبعیضی در دالانهای سرد-و-نمور تاریخ به نیش میکِشند تا از گزند و آفات زمانه به دور بمانند و ما در نهایت کجسلیقهگی به چنین خانوادهای میگوییم «بدسرپرست»!
این زنان و دختران شایستهی تقدیس و احتراماند نه وضع قوانین، ایجاد شرایط و زیستی که جز بیاحترامی بدانها و پاشیدنِ نمک بر زخمهاشان عایدی دیگری ندارد.
وقتی ابراز محبّت برای ما مردان سخت شده، در آن خسّت به خرج میدهیم یا اصولا محبّتی در چنته نداریم تا پیشکش کنیم، جای زر-و-سیم، گرانبهای دیگری در این دوران نمیشناسم تا به پایشان بریزم، به پای مادر، خواهر، همسر و یا شریک و غمخوار لحظات دور و نزدیک زندگی.
بیشتر بخوانید: روز مادر 99 چندم و چه روزی است و کادوی روز زن چه بخریم؟
سخن آخر
وقتی پای عشق و علاقه در میان نباشد که هیچ تمسخر هم بشود؛ و از ازدواج چیزی نمانده باشد جز قفسی آهنین که آدمی را – و بیشتر زنها را- اسیر و ابیر خود کند، و وقتی آنها بیشتر از دست بدهند تا بهدست بیاورند، آنگاه چگونه میشود فرهنگ ازدواج را جا انداخت یا ترویج کرد با چه منطقی؟
دست از سر ازدواج برداریم و بگذاریم مامنی باشد برای زنان و برای عشق. ازدواج یا باید به عشق گره بخورد یا به امنیّت اقتصادی (بیشتر برای زنان البتّه)، اگر هر دو باشند که چه بهتر! اگر هیچکدام نباشد، میشود وضعیّتی که امروز دچارش هست و هستیم.