سهمگینترین جنایت تاریخ معاصر ایران؛ خیابان گاندی و ماجرای سمیه و شاهرخ!
جنایت خیابان گاندی یا ماجرای سمیه و شاهرخ بزهی عشقی بود که در بعد از ظهر چهارشنبه ۱۲ دی ۱۳۷۵ توسط دو نوجوان ۱۶ساله به نامهای «شاهرخ وثوق» و «سمیه شهبازینیا» در خانهی ویلایی خیابان گاندی، کوچهی ۲۳ رخ داد.
به گزارش وقت صبح، اما به دلایلی از جمله تعطیلی روز جمعه، تا روز ۱۵ دی (روز دفن اجساد مقتولان) گزارشی از آن در هیچیک از نشریات به چاپ نرسید.
این بزه به علت سن پایین قاتلان، موضوع و خانوادگی بودن آن و بُهت افکار عمومی از چگونگی و چرایی آن شهرت یافت.
سمیه و شاهرخ که بودند؟
شاهرخ و سمیه نامهایی آشنا برای کسانی است که از قدیم به اخبار حوادثی علاقه داشتند. سال ۱۳۷۵ جنایتی که سمیه و شاهرخ رقم زدند تا مدتها سرتیتر اخبار حوادثی بود.
سمیه و شاهرخ دو نوجوان عاشق بودند که قصد ازدواج داشتند اما خانوادههایشان به دلیل سن کم آنها با ازدواج سمیه و شاهرخ مخالف کردند.
همین جرقهای برای خشم سمیه و شاهرخ شده و باعث شد تصمیم بگیرند خانواده سمیه را به قتل رسانده و از سر راه خود بردارند تا بتوانند به راحتی با هم ازدواج کنند.
برای عملی کردن نقشهشان خواهر و برادر سمیه را به قتل رساندند و بعد از آن دستشان رو شد.
جنایت سمیه و شاهرخ یا همان جنایت خیابان گاندی، بهمن ماه سال ۷۵ رخ داد. در این جنایت یک خواهر و برادر ۱۳ و ۸ساله به دست خواهر بزرگتر خود و دوست پسر او یعنی همان سمیه شهبازی نیا و شاهرخ وثوق به قتل رسیدند!
آن زمان خیلیها این خبر را دنبال میکردند و به چون این جنایت در بستر یک خانواده توسط دو نوجوان خام با انگیزه عشق نوجوانی رقم خورده بود؛ جنایتی منحصر به فرد بود و اذهان عمومی را به خود مشغول میکرد.
پیگیریهای خبری تا دادگاه سمیه و شاهرخ و اعلام رای دادگاه هم ادامه داشت. پدر سمیه به عنوان ولی دم دو طفل خردسال خود از قصاص قاتلان فرزندانش گذشت و این یعنی سمیه و شاهرخ بعد از طی چند سالی حبس آزاد شده و به دل جامعه بازگشتند.
ابعاد جنایت سمیه و شاهرخ در زمان خود چنان وسعتی داشت که هنوز هم این سوال را برای مخاطبان پا برجاست:
سمیه و شاهرخ الان کجا هستند؟ برای رسیدن به پاسخ این سوال مروری بر این حادثه داشته و جریان این جنایت را بازخوانی میکنیم.
انگیزه عشقی سمیه و شاهرخ از جنایت
سمیه و شاهرخ در سال ۷۵ یکدیگر در پارک ملت تهران ملاقات میکنند و به گفته خودشان شیفته و عاشق یکدیگر میشوند و پس از آن قرار دوستی با یکدیگر میگذارند هر روز یکدیگر را ملاقات میکردند و حتی گاها به طور مخفی به خانه یکدیگر میرفتند.
هر دوی آنها در آن زمان جزو افراد مرفه به شمار میرفتند پدر شاهرخ مهندس برق بود که در اداره برق تهران کار میکرد و پدر سمیه کارخانه مواد شیمیایی داشت و در خانههای ویلایی بالاشهر تهران زندگی میکردند.
پس از گذشت ۲ ماه دوستی آنها قرار ازدواج با یکدیگر میگذارند خانواده شاهرخ با پافشاریهای پسرشان با این ازدواج زودهنگام موافقت میکنند. ولی خانواده سمیه بدون توجه به پافشاریهای سمیه با این ازدواج مخالفت میکنند.
سمیه که میبیند نمیتواند کاری را از پیش ببرد تصمیم میگرد با شاهرخ به اصفهان فرار کند و این تصمیم عملی میشود آن دو به اصفهان فرار میکنند. ولی پس از مدتی به خاطر التماسهای خانواده خود دوباره به تهران برمی گردند. و اینجاست که فکر جنایت علیه خانواده در ذهن سمیه جرقه میخورد.
او راههای مختلفی را امتحان کرد تا خانواده خود را از سر راه بردارد از جمله باز کردن شیر گاز هنگامی که خانواده خواب بودند و ریختن مرگ موش در غذای آنها ولی تمام این توطئهها با هوشیار بودن مادر خانواده به سرانجامی ختم نشد و به کسی آسیبی نرسید.
ولی مادر خانواده با دانستن این که دخترش مشکلات روحی دارد حتی سعی نکرد او را پیش روانشناس ببرد! و این بیتوجهیهای پدر و مادر سمیه نسبت به دخترشان باعث فروپاشی خانوادشان شد.
ماجرا از زبان شاهرخ
شاهرخ بعد از دستگیری موضوع را اینطور روایت کرد:
«پس از اینکه مادر سمیه به بیرون رفت من به همراه سمیه به طبقه دوم خانه رفتیم، میدانستیم پدر سمیه همیشه دیر به خانه میآید و سپیده (مقتول اول و خواهر ۱۳ساله سمیه) که در طبقه پایین مشغول درس خواندن بود را صدا زدیم و او را به طبقه بالا فراخواندیم. وقتی سپیده به طبقه بالا آمد اول یکم او را قلقک دادیم و با او شوخی کردیم در این مدت پسر کوچک خانواده (محمدرضا ۵ساله برادر کوچک سمیه)، چند بار به طبقه بالا آمد تا با او هم بازی کنیم ولی من به بهانههای مختلف او را پایین میفرستادم،
پس از اینکه مطمئن شدم محمدرضا دیگر بالا نمیاید از پشت دستم را دور گردن سپیده حلقه کردم او فکر میکرد ما هنوز داریم با او شوخی میکنیم و میخندید. ولی پس از مدتی با دست و پا زدن التماس میکرد که گردن او را رها کنم و در این لحظه سمیه آمپول هوا را به او تزریق میکند و به خاطر آمپول هوا سپیده بیحال روی زمین میافتد.
من و سمیه پیکر بیجان او را به حمام میبریم و سمیه گردن او را داخل وان پر از آب میکند و پس از اینکه مطمئن شدیم او کاملا مرده است جسد او را محکم بر کف حمام کوبیدیم و سپس با کمک سمیه جسد را به گوشهای از اتاق بردیم.
پس از مدتی محمدرضا را صدا زدیم محمدرضا خوشحال و خندان از اینکه میخواهیم با او بازی کنیم به بالا آمد، من محمدرضا را بغل کردم و گردن او را فشار دادم محمدرضا در این حین به سمیه نگاه میکرد و میگفت ولم کنید پدرتان را درمیاورم.
سمیه هم شروع کرد به خندیدن و سپس آمپول هوا را به برادر ۵ساله خود تزریق کرد و او را هم همانند سپیده به داخل وان بردیم و جنازهاش را بر کف حمام کوبیدیم. سپس تمام برقهای طبقه بالا و طبقه پایین خانه را خاموش کردیم و منتظر مادر و خواهر کوچک سمیه ماندیم.»
سمیه میخواست مادر خود را هم بکشد!
آن روز سمیه و شاهرخ میخواستند مادر سمیه را هم بکشند. اما فرار مادر سمیه از دست آنها سبب شد راز جنایت فاش شود. مادر سمیه بعدا موضوع را اینطور روایت کرد:
«وقتی به خانه رسیدم از اینکه تمام برقهای خانه خاموش بود شوکه شدم که در آن خانه به این بزرگی حتی یک چراغ هم روشن نبود. سمیه من را از طبقه بالا صدا کرد و گفت به بالا بیایم و سوین را با خودم نیاورم.
وقتی وارد شدم برقهای طبقه دوم هم خاموش بود، دخترم پشت به من و رو به پنجره ایستاده بود واقعا ترسیده بودم. چون نمیدانستم چه اتفاقی افتاده است از او پرسیدم پس سپیده و محمدرضا کجا هستند؟
که یک دفعه سمیه برگشت و با صورتی پر از خشم به من توهین کرد به من گفت که از من متنفر است، رفتم و لامپ را روشن کردم یکدفعه شاهرخ که پشت ستون خانه پنهان شده بود از پشت گردن من را گرفت و چند ضربه چاقو به پهلوی من زد، از درد به خودم پیچیدم و روی زمین افتادم.
سپس هر دو شروع به کتک زدن من کردند به، نها گفتم اگر من را نکشند قسم یاد میکنم که چیزی به کسی نخواهم گفت در این هنگام سوین در طبقه پایین مشغول جیغ زدن و گریه کردن بود، سمیه رفت تا او را ساکت کند.
همین که سمیه به پایین رفت گویی که شاهرخ از بند و جادوی او آزاد شده باشد، کنار من روی زمین نشست و خیلی پریشان و مضطرب با گریه گفت که ما بچهها را کشتیم و چاقوی خونی را به دست من داد.
سپس من به سرعت از خانه به کوچه فرار کردم و شروع کردم به داد و فریاد و همسایهها کمک خواستم و به دروغ گفتم که خانهمان را دزد زده است و فرزندانم را کشته است، چون قسم یاد کرده بودم چیزی به کسی نگویم و اگر میگفتم قطعا همسایهها شاهرخ و سمیه را تیکه تیکه میک ردند.»
عاشقی سمیه و شاهرخ تا دادگاه هم ادامه داشت
پس از مدتی با حضور پلیس در خانه آنها واقعیت افشا شد، پلیس متوجه شد بود که خانه بهم ریخته است و این نمیتواند کار یک دزد باشد چون هیچ چیز از خانه دزدیده نشده بود و علاوه بر ان یک دزد وقت خود را صرف این نمیکند که دو کودک را با دستهایش خفه کند و به آنها آمپول هوا بزند و بعد سر آن هارا داخل وان حمام بکند.
سمیه و شاهرخ فهمیدند که پلیس قضیه را فهمیده است و بیش از این نمیتوانند این قضیه را پنهان کنند سپس به جرم خود اعتراف میکنند. پرونده این دو پس مدتی تشکیل میشود.
مرکز آموزش و پژوهش دلایل این قتلها را مواردی همچون افسردگی سمیه، بیتوجهیهای پدر به وی، فقر اخلاقی و مخالفت خانواده با ازدواج او و شاهرخ عنوان کرد.
این مرکز گفت وقتی ما داخل اتاق سمیه شدیم جا خوردیم، تمام اتاق را کاغذ دیواریهای سیاه رنگ پوشانده بود خانواده و دوستان سمیه گفتند که سمیه همیشه خودش را در حصار این اتاق پنهان میکند و دختر بسیار گوشه گیر و منزوی است، تمام اینها گواه بر افسردگی و اختلالات روانی شدید سمیه بود.
بنابر یک سری از گفتهها سمیه و شاهرخ اعتراف کردهاند که تحت تاثیر یک فیلم خارجی (فیلم قاتلین بالفطره) و هچنین تحت تاثیر موسیقی هوی متال و زندگی رپ گونه تن به چنین بزهی و آشوبی دادند. ولی پس از مدتی این موضوع در مصاحبه کارشناسان مرکز اموزش و پژوهش زندانها با سمیه و شاهرخ توسط آنها تکذیب شد.
صصحبتهای پدر سمیه
در مصاحبه با پدر سمیه که چرا با بیتوجهیها و مخالفتهای خود اجازه داد همچین اتفاقی بیفتد او گفت من زیاد نمیتوانستم پیش خانواده باشم، من از ۹ صبح تا ۱ شب در کارخانه کار میکنم.
آن شب که این اتفاق افتاد من تا ساعت ۳ مشغول کار بودم وقتی به خانه آمدم تازه فهمیدم چه اتفاقی افتاده است.
پلیس و اورژانش دور تا دور خانه را فرا گرفته بود و شاهرخ داخل اتاق سمیه بود اجازه ندادم سمیه و شاهرخ ازدواج کنند. چون هردوی آنها کم سن بودند من حتی برای ازدواج آنها استخاره کردم و بد آمد.
پدر خبر نداشت که روزی عکس سپیده را با عینکی که مد آن روزها بود با قابی بزرگ و سیاه روی روزنامهها ببیند، سپیده خبر نداشت که آن روز آخرین روز زندگی آن است و مشغول درس خواندن بود تا در آینده برای خودش کسی شود، محمدرضا با آن شیطنتهای بچگانهاش نمیدانست روزی با دستهای خواهر بزرگ خود کشته میشود.
میگویند نوجوانهای آن دوره که دلشان به سریال در پناه تو خوش بود که هفتهای یک بار از شبکه دو پخش میشد و در آن میتوانستند مثلثث عشقی چند دانشجوی هنر را ببینند هرگز فکرش را نمیکردند شاهد همچین عشقی باشند که از عشق آن شخصیتهای تلویزیونی هم آتشینتر بود و زمین تا آسمان با داستان آن فرق داشت و اینچنین آنها را در بهت فرو ببرد. هیچکس فکرش را نمیکرد…
دادگاه این دو در ۱۷ بهمن ۱۳۷۵ در تهران تشکیل شد
دادگاه هردوی آنها را به قصاص محکوم کرد، ولی این دو حتی در دادگاه هم از عشق خود پا پس نکشیدند. شاهرخ در دادگاه اعتراف کرد هر بار که موفق نمیشد سمیه را ببیند سرش را به دیوار میکوبید!
سمیه هم برای اثبات عشق خود نسبت به شاهرخ با حلقهای که شاهرخ به او هدیه داده بود در دادگاه حاضر شد.
شاهرخ گفت اگر میخواهید ما را قصاص کنید مشکلی نیست، ولی بگذارید یک روز قبل از قصاص با هم عقد کنیم و با یکدیگر باشیم، من میخواهم به عنوان شوهر سمیه قصاص شوم.
سمیه هم با آن چهره پریشان و مضطرب گفت نیازی به قصاص نیست، اگر پدر من رضایت بدهد و بگذارد من و شاهرخ تا ابد با یکدیگر باشیم ما دیگر هرگز این کارها را تکرار نخواهیم کرد!
سپس با همان چهره مضطرب خود رو به پدر گفت رضایت میدهی تا من و شاهرخ آزاد شویم و با یکدیگر ازدواج کنیم؟
پدر که پررویی و حقارت دخترش را دید با تاسف سرش را به پایین انداخت، مادر بدون توجه به این که دخترش چه بلایی به سرش آورده است سر سمیه را در اغوش گرفت و نوازش کرد بلکه کمی آرام شود.
سمیه و شاهرخ حتی برای یک روز هم نتواسنتند مال یکدیگر باشند
پس مدتی با اعلام گذشت پدر سمیه از قصاص شاهرخ به ۱۰ سال زندان و سمیه به ۱۲ سال زندان محکوم شد.
پدر سمیه هم طاقت نیاورد و آن خانه را فروخت، خانهای دو جگرگوشهاش در آن به قتل رسیده بودند.
خانهای که برای خرید آن کلی زحمت کشیده بود، خانهای که هرروز تعداد زیادی از دانش اموزان و دانشجویان دور آن جمع میشدند و یواشکی از آن عکس مینداختند و آن را خوفناک و نفرین شده توصیف میکردند و میگفتند که این خانه بوی خون میدهد.
الان سمیه و شاهرخ کجا هستند؟
پس از آزادی از زندان گویی که حال و هوای زندان، عشق را از سر این دو پرانده باشد هرکدام به سوی زندگی خود رفتند؛
شاهرخ پس آزادی به خارج از ایران مهاجرت کرد و سمیه پس از آزادی با یک نفر دیگر ازدواج کرد (شنیدهها حاکی از آن بوده که سمیه پس از ازدواج از همسرش جدا شده است.) سپیده و محمدرضا برای یک عشق بیسرانجام قربانی شدند.
جنایت هولناک خیابان گاندی
ماجرای دو نوجوان عاشق پیشه ۱۶ ساله، به نامهای شاهرخ وثوق و سمیه شهبازی نیا که در سال ۷۵ به خاطر مخالفت خانوادههایشان با ازدواج آنها با یکدیگر، خواهر و برادر کوچک سمیه، را به قتل رساندند.
جنایت خیابان گاندی به یکی از جنجالیترین پروندههای جنایی ایران بدل شد و خاطرهی تلخ آن با وجود گذشت ۲۵ سال هنوز در یادها باقی مانده است.
حالا پس از ۲۵ سال از این حادثه حمیدرضا گودرزی که آن زمان قاضی و بازپرس این پرونده جنجالی بود، حادثه آن روزها و حضور شاهرخ و سمیه در دادگاه را شرح میدهد.
حمیدرضا گودرزی به ۲۵ سال پیش برمیگردد و توضیح میدهد: «بعدازظهر روز ۱۲ دی ماه سال ۷۵؛ بنده قاضی کشیک جنایی تهران بودم. در آن زمان که سیستم دادرسی تغییر کرده بود، بنده بازپرس ویژه تهران بودم.
این اتفاق در آن زمان به عنوان سرقت مسلحانه گزارش شده بود، ولی وقتی در صحنه حضور پیدا کردیم، متوجه شدیم اصلا چنین چیزی ممکن نیست.
این ملک یک خانه ویلایی در خیابان ۲۳ گاندی بود. با دیوارهای بسیار بلند که اطراف آن هم دیوارهای بسیار بلندی وجود داشت و اصلا امکان سرقت نبود.
اگر کسی هم میخواست وارد خانه شود باید از در اصلی ملک وارد میشد. بنابراین سرقت مسلحانه نمیتوانست موضوع این جنایت باشد. در ضمن وسیلهای هم سرقت نشده بود.
با بررسیهای بیشتر مشخص شد موضوع داخلی بوده است. با تک تک اعضای خانواده صحبت کردیم و متوجه شدیم سمیه رفتار عادی از خود نشان نمیدهد.
برای همین او مورد ظن قرار گرفت و بعد از آن هم شاهرخ شناسایی شد. هر دو نفر دستگیر شدند. خودشان نیز بدون مقاومتی در بازجوییها به قتل اعتراف کردند.
مقتولان دو فرزند دیگر خانواده شهبازینیا بودند؛ محمدرضا و سپیده. شاهرخ و سمیه در وان حمام این دو بچه را فرو برده و خفه کرده بودند.»
گودرزی در خصوص رفتارهای سمیه میگوید: «پزشکی قانونی معتقد بود در خلق و خوی سمیه مشکلاتی وجود دارد و او دچار افسردگی شدید است، ولی جنون نداشت و مسوول رفتار خود بوده.
در حین ارتکاب قتل، سمیه میدانسته که اگر سر این دو را در وان نگه دارد، خفه میشوند و با اطلاعات کافی این کار را کرده است، اما یک مشکل جدی که در پزشکی قانونی وجود دارد، این است که شخصی که مرتکب قتل شده یا جنون دارد یا ندارد!
قصد ازدواج
این را هم بگویم در تحقیقات متوجه شدیم سمیه و شاهرخ قصد ازدواج با یکدیگر را داشتند و خانواده آنها مخالفت میکردند. خصوصا خانواده سمیه.
این دو نوجوان خانواده را مانع رسیدن به هم میدیدند و درصدد آن برآمدند تا این موانع را از بین ببرند. اتفاقا قبل از این حادثه نیز سمیه اقدامات مختلفی به روشهای دیگر انجام داده بود؛
مثلا یک شب شیر گاز را باز کرده بود. یک بار مرگ موش در غذای کل اعضای خانواده ریخته بود. در هر اقدام مادر سمیه متوجه او شده بود، اما باز تلاش نکرده بود تا سمیه را نزد یک روانپزشک ببرد.
سمیه یکسری افکار بچهگانه داشت که فکر میکرد با از بین بردن خانواده میتواند به شاهرخ برسد.
خانواده سمیه هم هرگز فکر نمیکردند که سمیه قصد کشتن برادر و خواهرش را داشته باشد و آن طور که خودشان در اظهاراتشان میگفتند، گمان میکردند سمیه با این کارها قصد تهدید کردن آنها را داشته است.»
گودرزی در خصوص واکنش خانوادههای سمیه و شاهرخ در دادگاه را شرح میدهد:
«خانواده شاهرخ رفتار مناسبتری داشتند. حتی در گذشته حاضر بودند جلسهای بگذارند و با خانواده سمیه صحبت کنند.
در آن زمان هم من و هم سیستم قضایی معتقد بودیم با شرایطی که پیش آمده خانوادههای هر دوی آنها باید به روانشناس یا روانپزشک مراجعه میکردند، اما این دو خانواده مخصوصا خانواده سمیه تمام درها را به روی این دو نوجوان بسته بودند.
این دو خانواده میتوانستند جلسه بگذارند و به فرزندان خود بگویند؛ تا ۱۸ سالگی زیر نظر ما باشید تا ازدواج کنید، اما متاسفانه این دو خانواده در قبال این دو نوجوان گارد گرفته بودند.
حتی یک بار هم این دو از تهران فرار کردند و به اصرارهای مادر سمیه باز دوباره به تهران برگشتند. پس تمامی این رفتارها زنگ خطری بوده که خانوادهها آنها را جدی نگرفتند.
سمیه و شاهرخ، چون در آن زمان فضای مجازی نبود میگفتند تحت تاثیر فیلم قاتلان بالفطره این کار را انجام دادهاند. در این فیلم قاتل مقتول را در وان خفه میکند.
طرز فکر اشتباه
در این پرونده نیز سمیه و شاهرخ بچهها را در وان خفه کرده بودند. آن زمان هم بحثهایی پیش آمد مبنی بر اینکه نباید فیلم جنایی پخش کنیم. این طرز فکرها اشتباه است.
ژانر جنایی یکی از ژانرهای مهم سینمایی به حساب میآید. پس نمیتوانیم بگوییم هر فردی که این فیلمها را میبیند در آینده قاتل میشود.
ببینید ما هیچ سیستم آموزشی درباره مطرح کردن مسائل جنسی در مدارس و دانشگاهها نداریم و ساکتیم.
بیان این موضوعات را گناه و حرام میدانیم در حالی که اصلا چنین نیست. اینکه بچهها یک زمانی باید ازدواج کنند بچهدار شوند یک مساله مهم است که در حال حاضر ما با کمبود هر دو این موارد روبهرو هستیم.
در صورتی که این مسایل از مقطع مدارس تا دانشگاه باید بیان شود، ولی ما بیان این مسایل را مسدود میکنیم.
وجوانان باید این موارد را بدانند و اگر در یکسری موارد آموزشهایی نیز داده شود اصلا یکسری از جرایم رخ نمیدهد.
یک مثال ساده برایتان بزنم؛ در جنایت خانواده خرمدین که مربوط به سال گذشته میشود اگر دختر آنها که در کودکی توسط پدرش مورد تعرض قرار گرفته بود، آموزش لازم را در مدارس دیده بود، ساکت نمیماند.»/ رکنا