تصاویر/ بابا رجب؛ جانبازی که چهره‌اش را در راه وطن از دست داد

حاج رجب محمدزاده معروف به «بابا رجب» در سال ۱۳۱۷ در «مشهد» به دنیا آمد.

تصاویر/ بابا رجب؛ جانبازی که چهره‌اش را در راه وطن از دست داد
کد خبر : ۱۹۶۵۰۱
لینک کوتاه کپی شد
0

به گزارش وقت صبح به نقل از نوید شاهد، او پس از طی کردن تحصیلات مقدماتی در زادگاهش به حرفه نانوایی مشغول شد. و با «شیوا زرندی» که نسبت فامیلی با وی داشت ازدواج کرد که حاصل آن ۴ پسر و ۲ دختر بود.

حاج رجب محمدزاده از سال ۱۳۵۹ به همکاری با جهاد سازندگی پرداخت. و از سال ۱۳۶۳ پنج بار به عنوان بسیجی داوطلب به جبهه اعزام شد و سرانجام در سال ۱۳۶۶ از ناحیه صورت به شدت مجروح شد.

بر روی صورت او ۲۵ بار حراجی انجام شد اما باز هم صورت او به گونه‌ای بود که حتی مردم در خیابان از او فرار می‌کردند. و نگاه‌های سنگین مردم سبب شد که او به مدت ۲۹ سال خانه‌نشین باشد.

او بعد از مجروحیت به دلیل نداشتن بینی به سختی نفس میکشید و چون حنجره نداشت با استفاده از نی تغذیه می‌کرد.

سرانجام حاج رجب محمدزاده، جانباز ۷۰ درصد جنگ تحمیلی پس از ۲۹ سال دست و پنجه نرم کردن با جراحتهای ناشی. از مجروحیت در ۱۴ مرداد ماه ۱۳۹۵ در سن ۷۸ سالگی به فیض شهادت نائل شد و به یاران شهیدش پیوشت.

رجب محمدزاده بابا رجب چهره‌اش را از دست داده بود.

واکنش مردم

صورتش باعث شده تا هر که او را می‌بیند هر گمانی جز واقعیت را از ذهنش عبور دهد؛ عقب ماندگی، جذام، سوختگی و …

عکس العمل و واکنش‌ها هم تقریبا یکسان بوده، هر غریبه‌ای که در کوچه و بازار او را می‌بیند. یا از او روی بر می‌گرداند یا ناخودآگاه صورتش در هم کشیده می‌شود.

از او فقط عکسی دیده بودیم، نام و نشانی هم نداشتیم، پیگیر شدیم، فهمیدیم ۲۶ سال است که مردی در مشهد مردانه زندگی می‌کند. بی‌هیچ هیاهو و سر و صدایی و همسری که او هم مردانه به پای این زندگی ایستاده است.

او از سال ۶۴ به عنوان بسیجی، چهار مرحله به جبهه اعزام شده و آخرین باری که خاک جبهه تن حاج رجب را لمس کرد. سال ۶۶ و در مکانی به نام ماهوت عراق بود.

رجب محمدزاده بابا رجب چهره‌اش را در راه وطن از دست داد.

دیدار با بابا رجب

قرار شد برای دیدن حاج رجب به خانه‌اش در یکی از مناطق پایین شهر مشهد برویم. درحالی که تا قبل از رسیدن به خانه او هنوز تردید داشتیم که آیا این شخص همان مردی است که ما به دنبالش بودیم یا نه. وارد خانه که شدیم، مردی به استقبالمان آمد که دیدن صورتش تمام تردیدهای ما را به یقین تبدیل کرد.

وقتی به دنبال نام و نشانی از حاج رجب بودم، می‌گفتند جانبازی که شما دنبالش هستید یک سوم صورتش را از دست داده. نمی‌تواند به خوبی حرف بزند.

اما همین باعث می‌شد تا برای دیدنش مشتاق‌تر شوم، وقتی وارد خانه‌اش شدم و او را دیدم. تنها سوالی که در ذهنم بی‌جواب ماند این بود که دو سوم دیگری که می‌گویند از صورت این مرد باقی مانده، کجاست؟

وارد خانه که شدیم مردی به استقبالمان آمد که تنها پیشانی و ابروهایش کمی طبیعی به نظر می‌رسید. بینی، دهان، دندان، گونه و یکی از چشمهایش را کاملا از دست داده بود، . چشم دیگر او هم به سختی باز می‌شد و مقدار اندکی بینایی داشت.

مقابلش نشستیم، روز جانباز را با اندکی تاخیر به او تبریک گفتیم، حاج رجب هم با زبانی که به سختی با آن سخن می‌گفت از ما تشکر کرد. دیدن صورتش کمی ما را بهت زده کرده بود و شروع مصاحبه را سخت تر…

رجب محمدزاده بابا رجب چهره‌اش را در راه وطن از دست داده است.

*از او پرسیدم چه شد که صورتتان را از دست دادید، آن لحظه را یادتان هست؟

حاج رجب با صدایی که به سختی و کمی نامفهوم شنیده می‌شد، لحظه مجروحیت خود را اینگونه برایمان وصف کرد:

خیلی کم یادم است، فقط اندازه یک ثانیه، در سنگر داشتم برای کلمن یخ می‌شکستم و دو نفر از همرزمانم در کنارم بودند. ناگهان خمپاره زده شد و بعد از اینکه احساس کردم خون زیادی از من می‌رود، بیهوش شدم.

طوبی زرندی، همسر حاج رجب به کمکش می‌آید، همزمان که او برایمان از لحظه مجروح شدنش می‌گوید. همسرش هم جملات نامفهوم حاج رجب را برایمان بازگو می‌کند.

در آن لحظه چهار نفر در سنگر حضور داشتند، یک سرباز رفته بود تا از تانکر آب بیاورد. حاج آقا هم در حال شکستن یخ بوده و بقیه هم خواب بودند که خمپاره جلوی سنگر می‌خورد.

دوست هم سنگرش می‌گفت، یک دفعه دیدم آقا رجب افتاد، تا آمدم از جایم بلند شوم و به او کمک کنم دیدم نمی‌توانم. یک دست و یک پایم قطع شده بود و دیگر هم سنگری‌هایش هم شهید شده بودند، آن جانباز نیز چند سال پیش بر اثر جراحاتش شهید شد.

خانم حاج رجب که زمان جانباز شدن همسر نانوایش ۳۰ساله بود و چهار فرزند داشت، می‌گوید:

همسرم همیشه می‌گفت اگر نماز و روزه واجب است، جبهه رفتن هم، حق و واجب است.

رجب محمدزاده بابا رجب چهره‌اش را در راه وطن از دست داده بود.

*پرسیدم چگونه خبر مجروحیت حاج آقا را به شما دادند؟

محمدرضا محمدزاده، فرزند بزرگ حاج رجب که تنها هشت سال پدرش را با صورت عادی‌اش دیده، می‌گوید:

آن موقع من دوم دبستان بودم، قبل از اینکه خبر جانباز شدن پدر را به ما بدهند، او نامه‌ای نوشته بود که مرخصی گرفته و به مشهد بر می‌گردد.

ما هنوز از چیزی خبر نداشتیم تا اینکه یکی از هم رزمان پدرم من را در کوچه دید و پرسید، پدرت نیامده؟

من جواب دادم نه و او که با خبر از ماجرا بود گفت که «انشاء الله خبرش می‌آید.»

بعد از آن بود که متوجه شدیم جانباز شده ولی نمی‌دانستیم از چه ناحیه ای، فکر می‌کردیم دست یا پایش قطع شده است.

اما وقتی وارد بیمارستان فاطمه الزهرا تهران شدیم من و مادرم با صحنه‌ای مواجه شدیم که برایمان قابل درک نبود.

پدرم را فقط از پشت سر توانستم تشخیص دهم، ترکشی که به او خورده بود تمام صورتش را از بین برده بود.

*از همسر حاج رجب خواستیم تا برایمان روزهای قبل از مجروحیت و لحظه‎ای که خبر جانباز شدن همسرش را به او می‌دهند، بازگو کند.

وقتی با پسر هشت‌ساله‌ام و دختر کوچکم که در بغلم بود وارد بیمارستان فاطمه الزهرا شدم، با دیدنش فهمیدم این مجروحیت ساده نیست و اتفاق بزرگی برایش افتاده است.

*ملحفه سفیدی روی همسرم انداختند تا تمام کند

نزدیک‌تر شدم، صورتش کاملا باندپیچی شده بود، بعد از اینکه باندهای صورتش را برداشتند دیدم فک بالای همسرم از بین رفته.

صورتش صاف صاف شده بود و زبان کوچک ته گلویش به راحتی دیده می‌شد. یک چشمش هم به دلیل افتادگی نابینا شده بود و تنها چشم دیگرش آن هم از فاصله‌های نزدیک می‌بیند.

بعد از دیدن آن صحنه از حال رفتم و در اتاق دیگری بستری شدم. آن قدر وضعیتش وخیم بوده که در همان ابتدا وقتی متوجه میزان آسیب دیدگی همسرم می‌شوند، یک ملحفه سفید روی او می‌کشند.

گوشه سالن رهایش می‌کنند تا تمام کند، ولی گویا یک پزشک جراح خارجی از کنارش رد می‌شود. وضعیت او را می‌بیند و می‌گوید او را مداوا می‌کنم.

فرزند بزرگ حاج رجب یادآور می‌شود:

گویا در همان لحظه‌ها هم فکر می‌کردند که حاج آقا شهید شده، چون صدای خرخر مثل قطع شدن سر شنیده می‌شد.

او را به تبریز و شیراز اعزام می‌کنند، ولی گفته می‌شود که درمان چنین مصدومی کار آن‌ها نیست و به تهران می‌برند.

حاج رجب در این مدت ۲۶ بار زیر عمل جراحی قرار گرفته تا به شکل امروز درآمده. هر بار در این عمل‌ها یک تکه پوست از دست، پا یا سرش جدا می‌کردند و به صورتش پیوند می‌زدند. از پوست سرش برایش ریش و سبیل ساختند، ولی استخوان دماغش جوش نخورد. خانواده‌اش می‌گویند در چهره‌ای که شما از حاج رجب می‌بینید، همه چیز ساخته دست پزشکان است.

وضعیت حاج رجب بعد از مجروحتیش باعث شده بود تا زندگی خودش و خانواده‌اش هم مثل صورتش از حالت عادی و طبیعی خارج شود.

بچه‌هایی که تا مدتی قبل از سر و کول پدر بالا می‌رفتند حالا با دیدنش جیغ می‌کشیدند و فرار می‌کردند.

سرانجام

رجب محمدزاده در بیمارستان رضوی مشهد در اثر ایست قلبی و تنفسی در ۱۴ مرداد سال ۱۳۹۵ درگذشت.

پس از درگذشت محمدزاده، بعضی از مسولین و چهره‌های ایران از قبیل محسن رضایی، محمدباقر قالیباف. سیدحسن خمینی، مجید صالحی، مسعود ده‌نمکی، عزت‌الله ضرغامی و علی لاریجانی به این مسئله واکنش نشان دادند.

پیکر مطهر جانباز شهید حاج رجب محمدزاده ظهر جمعه ۱۵ مردادماه بعد از اقامه نماز جمعه از مقابل رواق امام خمینی. به سمت نواب صفوی تشییع و پس از اقامه نماز به امامت آیت الله علم الهدی نماینده ولی فقیه در خراسان رضوی. و امام جمعه مشهد مقدس در گلزار شهدا مشهد آرام گرفت.

۰
ارسال نظر