به گزارش وقت صبح ، پس از مرگ همسرم مجبور شدم دنبال کار بگردم ،پس از چند هفته دوندگی و سپردن به دوستان و فامیل در یک شرکت خصوصی کار پیدا کردم .
من همیشه زن خانه بودم و حالا خیلی برام سخت بود که بیرون از خانه و در یک محیط رسمی کار کنم اما ناچار بودم.
خیلی زود ازدواج کردم و یک سال بعد خدا نینا دخترم را به من هدیه داد .
وقتی نینا بزرگ تر شد اختلاف سنی کم ما با توجه به ظاهرمون خیلی جلب توجه می کرد .
زندگی خوش و خرمی داشتیم تا اینکه همسرم در اثر حادثه ای که در محل کار رخ داد فوت شد و زندگی روی سیاه ش را به ما نشان داد .
نینا دانشگاه قبول شده بود اما غم بزرگ از دست دادن پدرش کاری کرد که قید درس را بزند.
شرایط زندگی ما روز به روز سخت تر شد و پولی که از بیمه گرفته بودیم هم طی دو سه سال صرف رهن خانه و هزینه های من و دانشگاه نینا شد .
پنج سال از فوت همسرم می گذشت و من یک سالی بود که در یک شرکت خصوصی کار پیدا کرده بودم و بیشتر وقتم را در محل کارم می گذارندم .
با اینکه حقوق چندانی نمی گرفتم اما به هر شکلی بود هزینه ها و مخارج را مدیریت می کردم .
ازدواج دوم با همکار
گاها از همکاران هم پول دستی و قرض می گرفتم و همین قرض گرفتن ها باعث نزدیک شدن من و بهرام شد .
بهرام همکار من بود .
چهار سال از من کوچیک تر و مجرد بود و هیچ وقت به درخواست های من بابت کمک مالی نه نمی گفت .
در طول مدتی که همکارش بودم حتی یک لحظه هم فکر نمی کردم که نسبت به من حسی داشته باشد.
تا اینکه یک روز ظهر با کیک تولد و گل و کادو من رو غافلگیر کرد و همین باعث شد تا من رو با ماشینش به خونه ام برسونه .
دو سه ماه به همین منوال می گذشت و ما گهگداری همدیگه رو در خارج از شرکت می دیدیم تا اینکه به من پیشنهاد ازدواج موقت داد.
راستش بخاطر وجود نینا نمی خواستم و نمی تونستم بپذیرم اما آنقدر اصرارهای بهرام ادامه داشت که مجیور شدم بپذیرم .
پنهان کاری از دختر
دو دوره سه ماهه صیغه کردیم و من موضوع را از نینا پنهان کرده بودم .
بیشتر من منزل بهرام می رفتم و خیلی کم پیش می اومد که اون بیاد خونه ما.
اما در همین به ندرت آمدن ها با اینکه تمام جوانب را سنجیده بودم.
متاسفانه موضوع لو رفت و نینا متوجه همه چیز شد .
یک ماهی با ناراحتی و جر و بحث گذشت .
اما به یک باره متوجه تغییر رفتار دخترم شد و اینکه از من خواست که بهرام را رسماً وارد زندگی دو نفره امان کنیم.
من متاسفانه آن زمان این تغییر ناگهانی را جدی نگرفتم و بهرام وارد زندگی ما شد و حالا بیشتر اوقات مان را سه نفره می گذراندیم .
کم کم فهمیدم که شوهر دوم من دوست پسر دخترم شده و آنها به دور از چشم من با هم ارتباط پنهانی داشتند.
زندگی برای جهنم شد و از ازدواج دومم پشمان شدم.
منبع: چمدون


