وقت صبح – آرمان شهرکی، پژوهشگر علوم انسانی؛ رژیمها بدنی یا همان سازوکارهای انضباطبخشِ بدن، در اعصار میانه و در تاریخ مسیحیت مبتنی بود بر ایدهی «بیزاری از بدن»؛ افراد برای مبارزه با آنچه که «بدنِ گناهآلود» میپنداشتند به رفتارهای دلخراشی متوسّل میشدند همچون خودشلّاقزنی، پرسهزدن در حالیکه میخهای متعددی بر گوشتِ تن فرورفته، جنگیری، روزهداریهای طولانیِ سفتوسخت، و زهدمآبیهای دستوپاگیرِ پردوام و مستهلککننده.
بخوانید: لغو کنسرت نوروزی ساسی مانکن بعد از تحویل میلاد حاتمی به ایران
خشونت، مرض و قحطی، هرروز و هرلحظه، بدن را تهدید میکرد. بدن چیزی نبود جز یک نعش corpse، حتّی گوشتوپوست flesh نیز نبود؛ مادّهای بود بیجان و جنینی.
در همان زمانها و در همان روزگار، توبهکارانِ مخلص، بیتابِ نابودیِ خویشتنِ فیزیکیشان به مشمئزکنندهترین شیوهی ممکن بودند.
صفوفی از شلّاقبهدستان با مشعلها و پرچمهایی در دست وارد شهرهای قرون وسطایی شده درحالیکه شلاقهای گرهکردهی خویش را با میخ در دست راست خویش گرفته آنگاه همزمان با بهصدا درآمدنِ ناقوس کلیسا برهنه شده و بر بدن خویش میکوفتند تا لحظهای که خون از آن فوّاره زند؛ با این حال، بدن، این کالبدِ گناهکار هرگز آنسان که قوانین و عرفِ – یا آنچنان که در ابتدای این جستار آمده، رژیمِ- بدنی میطلبید، مهار نشد که نشد.
حال در روزگار مدرن و پسامدرنِ کنونی، همان غوطهوریهای قرون وسطایی در فیزیک بدنی، اِنگاری که بر سرشان قرار گرفته باشند وارونه گشتهاند و این یعنی بدن بار دیگر به معرکه بازگشته اینبار امّا تقدیس میشود لیکن بازهم لهِشده سرکوبگشته و پایمال: تضاد و شکاف میان انگارههای بدنی در اعصار میانه و در جهان مدرن امروزین، زمانی کم و کمتر میشود که به روشهای شیمیایی و جرآحی که امروزه افراد تجربه میکنند فکر میکنیم، به ساعاتی که صرف تمرینهای دقیق شده یا رژیمهای غذایی سفتوسخت برای “پالودهساختنِ” بدن از چربی، چروکها، الکل و نیکوتینِ “گناهآلود”.
و در نهایت زمانی که به نمود و حضور بدن در هنر نگاهی میافکنیم، وادی و ساحتی که قرار بوده تا از جسمانیّت فرا رود transcendence، اکنون رجعتی وحشتناک و غمبار به بدن داشته از شوهای MTV و سریالهای GEMTV و ریلتیشوها بگیرید تا آنچه که موسیقی پاپ چه پیش و چه پس از انقلاب عرضه کرده و میکند:
کامگرایی و هرزهنگاری در دل موسیقی، و موسیقی نه چونان آواهایی که تو را لحظاتی از خود بیخود کند بلکه به مثابهی رعشهها و نالههای تصنعیِ تشفّی جنسی در فیلمی پورن، به همان میزان گذرنده به همان مقدار باسمهای و بیروح و بیرحم و مکانیکی، کف روی آب یا مایعی زهرآگین، بلای جان شنوندهی کمسنّوسال.
لیکن هنرمندِ پاپ اینبار نه همچون اسقفهای متعصبِ قرون وسطی کِز کرده در دالانهای تاریک کلیسا آماده و حیِّّوحاضر برای بلعیدن گوشتِ تنِ زنی که به جادوگری متّهم شده، از مجرای شکنجهها و ریاضتهای بدنی، بلکه شفّاف و عریان از مجرای سفرهای که جهان مجازی و رسانه و صدالبتّه پول، برایش پهن کرده؛ و نیز به برکت میزان کثیری حماقت و نیازهای که از فرط ارضاءنشدن یا به تعویقاُفتادن آمادهاند تا بدن و صاحب بدن را تکّهوپاره کنند، منفعت اقتصادی برده و دیگربار بدن را در جوار خویش فراخوانده، بدنی که در کلیّت خویش تنها ماشین تشفّیِ جنسی است و غیر.
پورناستار به همان میزان در تب ناشی از فقدان میل یا عدم ارضای میل میسوزد که هنرمند در تب ناکامی و افسردگیِ ناشی از عطش سیریناپذیرش به شهرت و تاثیرگذاری سازنده در اجتماع.
ستارهی پورن در سلسلهمراتب تنظیمکنندهی رفتارهای مشروع جنسی در آن پایینمایینهاست و هنرمند پاپی که با او ائتلاف میکند هم به همان میزان از سوی جامعهی هنریِ حتّی همپالکی و همردهی خویش مطرود و بهحاشیه راندهشده، لذا پول و شهرت منفی یا بدنامی، موضوع و رهاورد خوبی است که میتوانند هردو، رویش توافق کنند.
هردو قهرمان میشوند؛ قهرمانِ تخریب موسیقی، تخریب هواخواه، تخریب بدن، تخریب روشنفکری.
درست مانند بمبگذاری مزدور بیاعتقاد و انتحاری که بازماندگان را به نانونوایی میرساند و به بدنامی خویش در جهان پس از مرگ میبالد.
پیوند مرگبار هنرمند با روسپی درپی هویّتسازی نیز هست. هویّتی برخاسته از زادآوری مهملات و کثافات: نخست، هنرمند روسپی، و سپس، روسپیِ هنرمند.
هردو به یک اندازه بیمعنی در جهانی که مقیمانش در عطش معنیبخشی و معنییابی میسوزند؛ جهانی آنچنان سیّال و گذرنده که حتّی به آدمی مجال سوگواری و سپس غمگساری نیز نمیدهد.
پیشقراولان و ضدِّقهرمانان قرون وسطی از گورهای خویش برخاستهاند تا دیگربار هم بدن سرزنده و شاداب و هم فرهنگ متعارف و مفتخر را به سخره گرفته، آشولاش کرده و محو کنند اینبار با ابزار هنر.
پاپاستار به حضیض روسپیگری در میغلطد و روسپی با فضای هنری میلاسد تا هردو در یکجا سر راه یکدیگر سبز شده ائتلاف کنند.
تصویری از جامعهی درهمجوشی که هرچه مقدّس و سختواستوار بوده دود شده و به هوا رفته و کممایگی بیمایگی و بیبتّهگی سکّهی رایج است.
متعصبین مذهبیِ قرون وسطایی با دین و با بدن همان کرده و میکنند که هنرمند پاپ امروزی با هنر و بدن.
بدن تنها درنتیجهی فقر معیشتی ذرّهذرّه آب نمیشود و از میانه نمیرود؛ روسپیگری نیز با بدن چنین میکند، یا گوشسپردن به موسیقی روسپی-هنرمند.
قربانی یا یک فقیرِ به فلاکتکشیدهشده است یا یک روسپیِ افسردهی ناکام، و متجاوز، آن خوانندهی بدنامی که هرروز از روز قبل فربهتر میشود و از وادی هنر دورتر چه بسا که از همان روز اوّل هم بیهنر بوده.
پس:
با آموزش مدام به خود و به فرزندانمان بیاموزیم که می توان کاری کرد تا روسپی-هنرمند در حالت دردآور و معذبِ طردشدگی و انزوا بمیرد، و پیش از مرگ باید لقمهی گندهترِ از دهان موسیقی و فرهنگ را از حلقومش بیرون کشید.
نباید گذاشت تا روسپیگریِ هنری، باب شده خود را تعریف کرده و جا بیندازد.
روسپی-هنرمند، به فکر پرکردنِ جیبِ گشاد و ارضاء امیال سرکوبشدهی خویش است نه رفع فقدانی یا نیازی از مخاطب.
شبکههای اجتماعی در خلق و مدیریت فرهنگ یا ضدِّ فرهنگِ جنسیِ خاصِّ خود و سکس مجازی کم نمیگذارند.
وقتی امر یا رابطهی جنسیِ واقعی، صحیح وسالم، پرهزینه و خطرناک جلوه میکند؛ فضا برای صنعتِ هرزهنگاری و تبلیغ آن در دنیای مجازی بازتر میشود که میتواند با درجات زیادی از ناخشنودیِ عاطفی و روانی همراه باشد.
نباید با گوشسپردن به روسپی-هنرمند، خود را در معرض ابتلاء به ناخشنودی و افسردگی قرار داد.
نباید برای روسپی-هنرمند به صرف آنکه دیده یا شنیده میشود ارزش و اعتبار یا حیثیّتی قائل شد؛ این دیدهشدنها این شنیدهشدنها گذرا نااصیل و تقلبیاند.
نباید چشموگوش را به رویشان بست باید به آنها نگاه کرد، آنها را دید، لیکن نگاهی خیره و تحلیلگر و صدالبتّه حقارتبار؛ نه آنکه حقیر جلوهشان داد زیرا فینفسه از حقارتی درونی در رنجاند و دیر یا زود این وجدان معذبِ درونی را بیرون خواهند ریخت.
و کلام آخر اینکه واقعا چرا باید طوری زیست که جز شرمندگی و سرافکندگی برای خود و هواخواهانت و موطنت به بار نیاوری!


