فروغ موحدزاده، پژوهشگر مطالعات فرهنگی در یادداشتی نوشت: امروز ۲۹ دی ماه تولد فرهاد مهراد است. فرهاد مهرادی که حتی از اسمش هنر و خوانندگی و چهره شدن میبارد در خانواده ای دیپلمات به دنیا آمد. خانواده ای که روی کاغذ متجدد و شاید حتی متمول بودند اما ساز فرهاد را شکستند. فرهاد از زمانه ای آمد که علیرغم همه ظاهر شیک و متجدد شده اش، هنوز ساز بچه ها را میشکستند.
تقریبا همه ما به لطف صدا و سیما حداقل آهنگ بوی عیدی بوی توپ یا همان «کودکانه» فرهاد را شنیده ایم اما مهمترین آهنگ فرهاد احتمالا «جمعه» بود. آهنگی که فرهاد با آن شناخته شد و این آهنگ پرفروش ترین صفحه موسیقی سال ۵۰ شد. نام فرهاد و آهنگ «جمعه» به هم گره خورده اند.
ببینید: ویدئوی دیده نشده فرهاد مهراد از آرشیو کوجی زادوری
فرهاد مهراد در دهه ۲۰ به دنیا آمد و در دهه ۴۰ جوانی کرد. روزگار طلایی موسیقی ایران که البته با موسیقی عاشقانه عجین شده بود.
مهراد اما مانند بسیاری از هم نسلان خودش به موسیقی های آن ور آبی گوش میداد؛ آهنگ های جدید و متفاوت. بیشتر از نسل گذشته انگلیسی میدانست و میفهمید که عاشقانه خواندن تنها موضوع ممکن نیست.
اویی که سازش را شکسته بودند، حرف عاشقانه ای نداشت که بزند. میخواست حرف مهم تری بزند و شاید باید گفت همه امکانات زمانه به مدد او آمدند تا موجی را آغاز کند که بعدها و تا همین امروز در موسیقی فارسی ادامه دارد.
بیشتر بخوانید: واکنشها به تندیس شهریار در برج میلاد تهران
موسیقی اعتراضی؛ صدای تمام نسل های بی صدا
موسیقی اعتراضی. اما اعتراض به چه چیزی؟ شاید اگر امروز و در این لحظه از هر کدام از همراهان و جوانان آن روز بپرسید که به چه چیزی اعتراض داشتید نتوانند قانعتان کنند اما قطعا همه این حرف ها از سر دلخوشی نبود. یک موضوع جمعی آزار دهنده وجود داشت.
من به عنوان کسی که تقریبا در آخرین سالهای حیات فرهاد و پس از انقلاب به دنیا آمده ام با نگاه به گذشته ای که در آن زیست نکرده ام یک دوگانگی میبینم. دوگانگی بین جامعه ای که میخواست پیشرفته، اروپایی و شاید مدرن باشد و مردمانی که هنوز با یاد عیدی لای قرآن، کاغذ رنگی و یاس جانماز مادر بزرگ زندگی میکردند.
دنیای آن روزها نشان میداد که آن تجدد وعده داده شده آن قدرها هم خوب نیست و دارد در ویتنام جان آدم ها را میگیرد.
احتمالا مایی که در آن روزگاران نزیستیم و همیشه با حسرت به عکس های آن زمان نگاه کرده ایم هیچ چیز روشن و دقیقی از چرایی این همه گریز وجود نداشته باشد اما موسیقی و ترانه شاید بتواند گوشه هایی از زندگی آن زمان آن هم برای جوانان آن روزگار را برایمان روشن کند.
بخوانید: نظر فرهاد مهراد در مورد ابتذال به مناسبت انتشار اهنگ ساسی مانکن
شرق پرخاطره
واقعیت این است که ما در این شرق غمگین و کهن همیشه گذشته ای پر رنج داشته ایم و آینده ای مبهم. در فیلم «رهایی از شائوشنگ» اندی میخواهد به سرزمینی بدون خاطره؛ به مکزیک برود اما برای ما شرقی ها هیچ کجای سرزمینمان بدون خاطره نیست.
فرهاد در آن سالهای جوانی چیزی را خواند که صدای اعتراض شنیده نشدهی روزگار خودش بود. اعتراض به سرزمینی غارت شده و سرشار از خاطرات رنج و تاب آوری.
فرهاد مهراد صدای نسلی است که نشان میداد هنوز به انتظار روزهای روشن نشسته اند. روزهایی که دیگر جمعه های آن سیاه نباشد که دیگر با نگاه در آیینه چهره یک غریبه را نبینند که بدانند از زندگی چه میخواهد. روزهایی روشن و بدون سیاهی و با آیینه هایی که نور را منعکس میکنند.
همین است که آهنگ و صدای فرهاد را میتوان امروز و فردا و فرداها هم گوش داد و همچنان با آن همزات پنداری کرد. صدای و ترانه فرهاد هنوز کهنه نشده است و نمیدانم، شاید هیچگاه نشود.
شاید غمی که غروب جمعه در دلمان حس میکنیم از جمعه سیاهکل، جمعه سیاه ۱۷ شهریور و هزاران جمعه تاریک و تاریخی دیگر باشد. جمعه هایی که بوی خون و معجونی بی بدیل از امید و ناامیدی میدهد.
شاید هم ما به طرز عجیبی در یک خاطره جمعی مشترک زندگی میکنیم. یک کهن الگوی دیرینه و هزار ساله که هر جمعه به سراغمان می آید و فارغ از این که کدام کنج دنیا رخت ایرانی بودن را از تنمان در آورده ایم، ما را به یاد یک شب مهتاب می اندازد که ماه می آید و مثل یک شبپره ما را از زندان بیرون میبرد.