اخبار برخط
اخبار برخط

سرنوشت تلخ دختر شاداب بخاطر دوستی مجازی در دوران کرونا!

من دختری شاداب و سرحال و دانش آموزی پر جنب و جوش و درسخوان بودم. کلی آرزوهای بزرگ برای خود داشتم و برای رسیدن به آرزوهایم خیلی تلاش می‌کردم.
سرنوشت تلخ دختر شاداب بخاطر دوستی مجازی در دوران کرونا!

به گزارش وقت صبح ، به نقل از ایران، وقتی کرونا شیوع پیدا کرد مجبور شدیم برای ادامه تحصیل به آموزش مجازی روی بیاوریم و من هم مانند دیگر دوستانم برای حضور در کلاس‌های مجازی صاحب یک گوشی مدل بالا شدم.

کم کم حضور بی‌روح در کلاس‌های مجازی و ندیدن دوستانم برایم خسته کننده شده بود و ساعات بیکاری خود را با سرگرم شدن در شبکه‌های اجتماعی و وبگردی می‌گذراندم.

آشنایی با سعید

یک روز به طور اتفاقی در یکی از شبکه‌های اجتماعی با پسری به نام سعید آشنا شدم و برای سرگرمی، مشغول چت کردن با او شدم.

سعید تمام تلاش خود را می‌کرد که با من دوست شود تا اینکه بعد از گذشت حدود یک ماه، من که دختری نوجوان و بی‌تجربه بودم فریب حرف‌های شیرینش را خوردم و یک دل نه صد دل عاشقش شدم، عاشق حرف‌هایش، چهره جذابش و زندگی لاکچری و با شکوهی که ظاهراً داشت و عکس‌هایش را برایم می‌فرستاد.

هر روز با هم چت می‌کردیم و من با نزدیک شدن به او از خانواده‌ام و درس و مدرسه دور و دورتر می‌شدم.

مدتی از دوستی ما در فضای مجازی گذشته بود که سعید به من گفت باید مرا از نزدیک ببیند و من با اشتیاقی بیشتر پیشنهادش را قبول کردم و با هم قرار گذاشتیم.

قرار با سعید

با کلی هیجان برای دیدن سعید به سر قرار رفتم. کنار دکه‌ای در خیابان به انتظارش ایستاده بودم که ناگهان مردی قوی هیکل با خالکوبی‌هایی روی دستش به من نزدیک شد. او هیچ شباهتی به عکس‌هایی که از سعید دیده بودم نداشت.

وقتی تعجب مرا دید خودش را پسرخاله سعید معرفی کرد و گفت سعید نتوانست خودش بیاید و مرا فرستاده تا تو را پیش او ببرم. من هم بدون هیچ سؤالی سوار ماشین آن مرد غریبه شدم.

چند دقیقه‌ای گذشت از شهر خارج شدیم و به محلی رسیدیم که شبیه به یک رستوران متروکه بین راهی بود.

اتفاق شوم

با هم داخل رستوران شدیم اما ناگهان آن مرد کرکره مغازه را پایین کشید. من که ترسیده بودم پرسیدم پس سعید کجاست؟ چرا مرا به اینجا آورده‌ای که مرد قوی هیکل خنده شیطانی کرد و گفت:

دختر ساده‌لوح زودباور… وحشت کرده بودم، می‌خواستم فریاد بزنم و فرار کنم اما…

وقتی به خودم آمدم روی صندلی یکی از پایانه‌های مسافربری بودم. از دیدن خودم در آن وضعیت نامناسب آرزو کردم‌ای کاش می‌مردم. چطور می‌توانستم با خانواده‌ام روبه‌رو شوم.

فرار از شهر

مطمئن بودم پدر و مادرم با دیدن من در این وضعیت دق می‌کردند. تنها راه را فرار از این شهر می‌دیدم. برای همین با اندک پولی که داشتم بلیت اتوبوس گرفتم اما قبل از سوار شدن به اتوبوس از حال رفتم.

ظاهراً خانواده‌ای که مرا بی‌هوش در ترمینال دیده بودند با پلیس تماس گرفته و مرا به کلانتری منتقل کرده بودند حالم که بهتر شد، از من شماره تماس پدرم را گرفتند و به پدرم زنگ زدند که دنبال من بیاید.

چند روزی است که با هیچ کسی صحبت نکرده‌ام و با اصرار یکی از آشنایان برای مشاوره آمده‌ام. حالا من مانده‌ام و یک عمر پشیمانی و آرزوهایی که در مقابل چشمانم پرپر شدند و مردند.

نویسنده:

این خبر را به اشتراک بگذارید.
این خبر را به اشتراک بگذارید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

d981d8a7d984d8b1d988d8b2d8a7d986d987-36
فال روزانه امروز - جمعه ۲ خرداد ۱۴۰۴
d981d8a7d984d8add8a7d981d8b8-21
فال حافظ امروز - جمعه ۲ خرداد ۱۴۰۴
honor-400-phone1-jpg
گوشی‌های سری آنر 400 معرفی شدند؛ میان‌رده‌های قدرتمند با دوربین 200 مگاپیکسلی
292194
پارک‌وی را بستند تا آسفالت کنند! +عکس‌
291942
عکس‌های دیدنی از پارک لاله تهران که دیگر وجود ندارد!
xiaomi-15s-pro-phone
شیائومی 15S‌ پرو با پردازنده Xring O1 معرفی شد
آیفون 7 پلاس
آیفون ۷ پلاس و آیفون ۸ به لیست محصولات قدیمی اپل اضافه شدند
188880-361509
فال ابجد امروز پنجشنبه 1 خرداد 1404
d8b3d8a7d8b1d982d8a7d986
دختر 18 ساله در باند تنهای وحشی چه می‌کرد؟
d985d8aad987d985-12
پسر جوان به عشق برند آدیداس، سارق حرفه‌ای شد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *