اخبار برخط
اخبار برخط

راز کثیفی که دوست ” آرزو خرمدین” افشا کرد!

راز زوج قاتل سریالی که تاکنون سه عضو خانواده شان را به شکل فجیعی به قتل رسانده اند پس از ارتکاب سومین قتل فاش شد.

به گزارش وقت صبح به نقل از رکنا، راز زوج قاتل سریالی که تاکنون سه عضو خانواده شان را به شکل فجیعی به قتل رسانده اند پس از ارتکاب سومین قتل فاش شد.

بابک خرمدین سینماگر ایرانی و آرزو خرمدین خواهرش با فریبرز دامادشان سه قربانی نقشه های قتل والدین خود هستند.

این زوج قاتل تاکنون،به قتل پسر،دختر و دامادشان به نام (فریبرز) اعتراف کردند. سال 90 فریبرز (دامادشان) را کشتند و مثله کردند. سال 97 آرزو (دخترشان) را کشتند و مثله کردند. سال 1400 بابک (پسرشان) را کشتند و مثله کردند.

مشکل اخلاقی همسر ارزو خرمدین

پدر بابک خرمدین در بازجویی ها می گوید دامادش مشکل اخلاقی داشت آرزو خرمدین دخترش فاسد شده بود و بابک خرمدین هم مشکلات جنسی داشت اما در سوی دیگر دوستان صمیمی آرزو خرمدین و بابک خرمدین باور نمی کنند آنها فاسد بوده باشند چرا که آرزو خرمدین قبل از به قتل رسیدن فاش کرده بود پدرش مشکلات اخلاقی دارد و به او هم رحم نکرده است!

“باورم نمی شود، هنوز نمی توانم باور کنم که مادرش و پدرش ، آرزو را کشته باشند و مثله کرده باشند. فکر می کردیم رفته است استانبول، یعنی پدرش اینگونه گفت.

مدتی از آرزو خبر نداشتیم ، ناگهان دیگر نه تلفن جواب می داد و نه به کافه ای که همیشه می رفتیم، می آمد. وقتی برای دیدارش به در خانه شان رفتیم ، پدرش در را باز کرد و گفت “آرزو ” به استانبول رفته است”

شایعه باورنکردنی

دوست چندین ساله آرزو خرمدین این سخنان را گفت و ادامه داد: ” برایمان باور کردنی نبود که آرزو ازدواج کرده و به استانبول رفته باشد زیرا شرایط جسمی آرزو با توجه به بیماری ام اس شدیدی که داشت ذهنمان را به هر سویی برای نبودنش می کشید جز ، ازدواج و مهاجرت به ترکیه و ساکن شدن در استانبول!

فکر کردیم شاید بخاطر شرایط جسمی ناشی از بیماری ام اس ،خانواده اش او را به آسایشگاهی برده اند حتی به آسایشگاه کهریزک نیز فکر کردیم ولی در دورترین نقطه ذهنمان هم فکر نمی کردیم که پدرش “آرزو” را کشته باشد.

افشای رازی توسط آرزو خرمدین

دوست صمیمی آرزو خرمدین که هر دو ساکن شهرک اکباتان بودند و از کودکی با او همکلاسی و این دوستی تا زمانی که ناگهان آرزو ناپدید شد ادامه داشت در ادامه صحبت هایش گفت:” نه در دوره مدرسه ، وقتی بزرگتر شدیم، یک روز ؛ مقابلم نشست و گفت:”می خواهم رازی به تو بگویم که اگر نگویم ، نگفتنش خفه ام می کند” و گفت:” کودک که بودم ، هشت ساله ، پدرم ….” به مادرم گفتم.

مادر گفت” ساکت باش و هیچ چیزی به هیچ کسی نگو…” مادرم که از خانه خارج می شد ، پدر و من که تنها می ماندیم …” آرزو در تمام سال های دوستی مان تنها سه بار این داستان را تعریف کرد و هر مرتبه می لرزید.

دوست آرزو در مورد اینکه آیا به خانه این خانواده هم رفت و آمد داشتند چنین گفت :” بله می رفتیم ، پدرش و مادرش ، زن و مرد آرامی بودند. تصورش هم سخت است که آن زن و مرد چنین جنایت هایی را مرتکب شده باشند. هر دفعه خانه شان می رفتیم از ما پذیرایی می کردند.”

نویسنده:

این خبر را به اشتراک بگذارید.
این خبر را به اشتراک بگذارید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *