پادکست/ وقتی مترجم و مهندس بخت برگشته از دست رضاشاه فرار کردند!
داستان فرار دو نفر از دست رضاشاه از روایت های جالب تاریخی است. رضاشاه به قلدری و خشونت با برخی کارگزاران مشهور بوده است.
وقت صبح - در این جا دو روایت دسته اول از ترس کارگزاران از رضا خان را مطرح میکنیم.
فایل صوتی پادکست را در ادامه گوش دهید:
فرار مترجم از رضا شاه
سرویس تاریخ وقت صبح: جعفر شریف امامی از مقامات ارشد دوره پهلوی که سابقه نخست وزیری هم در کارنامه خود دارد میگوید زمانی که مسئولیت سیر و حرکت شرکت راه آهن را بر عهده داشته است، حادثهای در ایستگاه کبوتر دره در فیروزکوه رخ داده است.
در این حادثه سیل مسیر راه آهن را با خود میبرد این حادثه باعث میشود واگنهای یک قطار باری به داخل دره سقوط کنند.
در همان زمان قرار بود که رضا شاه به بازدید مسیر راه آهن شمال بیاید او میدانست حادثهای بزرگ در کبوتر دره رخ داده، در مسیر دستور داد که قطار را نگه دارند تا شرایط را بررسی کند.
به گفته شریف امامی یک مهندس سوئیسی به نام نویمن در آنجا بود که مسئول خط بود آمد با مترجمش که او هم یک مهندس راه آهن بود آمد تا به رضا شاه توضیح دهد، این مهندسی سوئیسی توضیحاتی داد که سیل آمده تپه شنی را شسته و زیر تپه را پر کرده و …
در این لحظه شاه دولا شد سنگی برداشت و میخواست نقطه دوری را از بالای تپه نشان دهد، تا از آن جا نهری برای هدایت آب درست کنند که دیگر سیل در مسیر راه آهن جاری نشود.
مترجم مهندس سوئیسی تصور کرد رضا شاه سنگ را برداشته که او را بزند، فرار کرد، رفت که رفت و چند روزی هم آفتابی نشد.
شاه و مهندس سوئیسی خیلی متعجب شدند که چرا او فرار کرد.»
فرار مهندس انگلیسی از شاه
در ماجرای دیگری هوشنگ نهاوندی وزیر آبادانی و مسکن در دوره نخست وزیری حسنعلی منصور که مدتی هم رئیس دانشگاه تهران و وزیر علوم در دوران نخست وزیری شریف امامی بود روایتی جالب توجه از وحشت عمومی از رضا شاه مطرح میکند.
هوشنگ نهاوندی فرزند میرزا علی اکبر تاجر نهاوندی است؛ که از بازرگانان و چهرههای با نفوذ شهر رشت در دوران پهلوی اول بود.
میرزا علی اکبر نهاوندی مدیرعامل کارخانه گونی بافی رشت بود که از پروژههای مهم دوران رضا شاه در استان گیلان به حساب میآید.
هوشنگ نهاوندی در گفت و گویی خاطره جالبی از افتتاح این کارخانه به دست رضا شاه تعریف کرده است.
نهاوندی گفت: در سال ۱۳۱۷ رضا شاه برای افتتاح کارخانه به رشت سفر کرد.
برای اداره کارخانه گونی بافی یک مهندس انگلیسی به نام ویلسون و دو مهندس آلمانی استخدام شده بودند.
همه مرعوب او بودند و همه میترسیدند وضعیت کارخانه را برای شاه توضیح دهند.
بلاخره تصمیم گرفتند ویلسون مهندس انگلیسی با کمک یک مترجم به رضا شاه توضیح دهد چرا که، چون انگلیسی است مغضوب واقع نمیشود.
اما وقتی رضا شاه از اتوموبیل پیاده شد، ویلسون که ظاهرا داستانهایی درباره او شنیده بود با وجود اینکه بسیار چاق بود و حدود ۱۰۰ کیلو وزن داشت عقب عقب فرار کرد.
رضا شاه با دیدن این صحنه بسیار خوشش آمد و حسابی خندید و نهایتا پدر من (میرزا علی اکبر)، چون مدیرعامل بود رفت جلو و با دستپاچگی توضیح داد و گفت قربان من مهندس نیستم و توضیحات فنی نمیتوانم بدهم، عذرخواهی میکنم.
رضا شاه هم که از افتتاح کارخانه و فرار مهندس انگلیسی سرحال بود گفت نگران نباش منم مهندس نیستم، حرفت را بزن.»