به یادبود ریحانه یاسینی و مهشاد کریمی
یاسینی و کریمی نماندند تا به ما بگویند که احیای دریاچة ارومیه چقدرش راست است و چقدرش تبلیغات، اما اگر کمی هم راست باشد جای امیدواری است.
وقت صبح - آرمان شهرکی؛
1
نمیدانم که آیا مرگ پیش از اینکه ریحانه یاسینی و مهشاد کریمی را ببلعد با طعمهی خویش بازی هم کرده است یا نه.
بازیِ هجوم و یورشِ آهنپارهها و فلزهای سخت به بدن، بدنی بیدفاع، و به مغز و ذهن، ذهنی که غایتش حفظ محیط زیست ایران بوده و بس. آنها آرزو داشتند به راحتی بمیرند اما مرگ هیچوقت راحت نبوده و نخواهد بود.
تمامی آرزوی ما این است که در کسری از ثانیه رفته باشند بیهیچ درد و رنجی. اما سوگواری و ذکر مصیبت از سوی مسئولان صدالبته که راحت است؛ آنها سالهای سال است که چنین میکنند. چون ارواحی که از گور برخاسته باشند یا تسلیت میگویند یا دلجویی میکنند یا کارهای مهوعی از این دست. نوشداروهایی بیاثر از پیِ مرگ سهراب.
2
محیط زیست ایران هم از پی یاسینی و کریمی خواهد رفت. این یکی اما به تدریج درحال احتضار است با درد و رنج فراوان.
در کشوری که هتلهایی دارد با اقامتی شبی 5 میلیون تومان و آقازادهها از صدر تا ذیل اقتصادش را در انحصار خویش دارند، اقتصاد نشرش زمینگیرِ سلبریتیهای کتابساز است و مناطق ویژة اقتصادیاش یادآور اردوگاه کار اجباری است، محیط زیست و فعال محیط زیستی به چه کار میآید آخر؟!
چیزی است در مایههای موی دماغ یا وبال گردن. هم محیط زیست و هم کار خبرنگاری در این دیار مرده است و باید بر گور هر دو گریست. و همین میشود که تابوت پیشاپیش آماده است، تابوت با کیسهای آهک. تابوتْ مرکبی است فرسوده و نمکِ روی زخمِ ناسور بازماندگان، و مسئولی که از پی مرگ سروکلهاش پیدا میشود.
3
این سخنِ زیبا لیکن دردآورِ شاعر که مردگان این سال، عاشقترینِ زندگان بودند مصداق این سالهای اخیر کشور نازنین ماست.
حال، آن نگاههای نافذِ شاد دیگر در میان ما نیستند. و آنها که کمر به تخریب این مرزوبوم بستهاند علیالقاعده خوشحالتر از پیش. و رانندهای که شاید آخرین حلقه از زنجیرة بیتدبیری بیتفاوتی و بیمسئولیتی هم نباشد دربند و در معرض اتهام. کجای این شبِ تیره بیاویزیم قبای ژندة خود را؟
4
به عنوان شهروندی که ساکن یکی از استانهای محروم و مرزیِ کشور است، استانی به شدت درگیر بحران آب و چالشهای زیستمحیطی، تراژدیِ مرگ یاسینی و کریمی را خوب میفهمم.
تراژدیای که سیاستمدار چشم خود را به رویش بسته یا در بهترین حالت بی تفاوت است تا چپاولگران تا میتوانند غارت کنند و خارجی آب را به روی کشور ببندد.
حال چه کسی باید از استحصال بیرویه از آبهای زیرزمینی بنویسد؛ از حفر چاههای غیرمجاز، تغییر کاربری اراضی، سلب مالکیت از تودهها، نبود امکانات برای مهار آتش، آتشسوزیهای مشکوک، جنگهای پیش رو بر سر مسالة آب، سگکُشیهای نفرتانگیز، از هامونی که دیگر نیست، از بختگان، از یوز ایرانی، از تراشههایی که مملو از زباله شده و سفرههای آب را آلوده میکنند، و صدها و صدها بحران دیگر؟
5
در غفلت حکومتها و در نبود خبرنگارانِ دلسوز یا پس از مرگ دلخراشِ آنها، باید خود کمر همت را ببندیم، باید آگاهانه و مسئولانه بزیم در محافل کوچکِ خانوادگی و آشنایان. میتوان هنوز امیدوار بود.
میتوان زباله را در خانه تفکیک کرد، به وقت مسواکزدنِ دندانها شیر آب را بست، مصرف پلاستیک را کاهش داد، به محیط زیست و زمین احترام گذاشت، حیوانها را آزار نداد، گیاهی را بیجهت قطع نکرد، گیاه و نهال و درخت کاشت یا آبی پایشان ریخت، و تا میتوان موی دماغ و وبال گردن سیاستمدار یا مسئول بیتفاوت شد تا پول را آنجا صرف کند که آیندهای ساخته میشود نه زندگیای تباه.
6
یاسینی و کریمی نماندند تا به ما بگویند که احیای دریاچة ارومیه چقدرش راست است و چقدرش تبلیغات، اما اگر کمی هم راست باشد جای امیدواری است. باید مذهبِ امید و آینده داشت لیک حق را هم مطالبه نمود. دیارِ رو به خرابی اگر خراب شد همهرا یکجا با خود به قهقرا خواهد برد چونان بلمی تکهوپاره که هرزور بیشتروبیشتر از ساحل تجات دور میشود.
در انتها به خانوادة این دو جانباختة عزیز و تمامی خبرنگاران عزیز کشور و دوستداران محیط زیست چنین فقدانِ حزنآورِ فاجعهباری را تسلیت میگویم.