چه بلایی بر سر کودکان میترا استاد و لاله سحرخیزان پس از قتل مادرشان آمد؟

دو پرونده قتل، هر دو قربانی زن، حضور کودکان بر بالین خونین مادر به قتل رسیده، نکته مشترک هر دو پرونده است.

چه بلایی بر سر کودکان میترا استاد و لاله سحرخیزان پس از قتل مادرشان آمد؟
کد خبر : ۲۲۲۳۵۳
لینک کوتاه کپی شد
0

به گزارش وقت صبح، پرونده قتل لاله سحرخیزان که با حضور پسر نوجوان او بر بالین کاردآجین مادر شروع شد و پرونده قتل میترا استاد که با مشاهده جسد گلوله خورده همسر محمدعلی نجفی توسط کودکش، سرخط اخبار قرار گرفت. 

قتل‌هایی مشکوک، با قربانیانی که زنان خانه دار بودند، با شباهت‌های زیادی که در آن، همسر مقتوله، دارای دو همسر است و فردی بسیار مشهور. 

یکی پرونده قتل لاله سحرخیزان، همسر ناصر محمدخانی، فوتبالیست معروف سالیان پیش در سال ۸۱ و دیگری پرونده قتل میترا استاد، همسر محمدعلی نجفی، شهردار اسبق تهران که چند روزی است فضای رسانه‌ای کشور را تحت تاثیر خود قرار داده است. 

در هر دو این پرونده ها، پیش از رسیدن پلیس، کودکان بر بالین مقتوله حاضر شده‌اند و دیده‌اند آنچه نباید ببینند. کودکانی که قربانی خشونت قرار گرفته‌اند و اثرات دیدن صحنه دلخراش پیکر غرق در خون مادر، سال‌ها شاید تا پایان عمر با آن‌ها خواهد ماند. 

شاهدی بر بالین مادر؛ کشف جسد لاله سحرخیزان

در پرونده بسیار مشهور قتل لاله سحرخیزان که در ۱۷ مهر ۱۳۸۱ با کشف جسد او آغاز شد، شاهد اول ماجرا، یک کودک است. پسر لاله سحرخیزان و ناصر محمدخانی که از مدرسه آمد و با جنازه مادر روبرو شد. 

در آن پرونده، خدیجه جاهد، معروف به شهلا، همسر موقت ناصر محمدخانی به اتهام قتل لاله سحرخیزان، همسر دائم محمدخانی، در خانه‌ای واقع در میدان کتابی تهران، محاکمه شد. 

شرح محاکمه او بسیار طولانی و البته خواندنی است و در نهایت شهلا به قصاص محکوم و بامداد ۱۰ آذر ۱۳۸۹ در زندان اوین به دار آویخته شد. 

ولی کمتر کسی در پرونده پرپیچ و خم این قتل مشکوک، به شاهد اول اعتنایی کرد. علی محمدخانی، پسر ناصر محمدخانی که پس از قتل مادر به قطر رفت و چند سالی دور از ایران و شر و شورش بود. روایت علی محمدخانی از دیدن جنازه خونین مادر، بسیار دلخراش است. او در هنگام قتل مادر و کشف جنازه، ۱۳ سال بیشتر نداشت. 

بلای بزرگی بر سر کودکان میترا استاد و لاله سحرخیزان آمده بود.

ناگفته‌ها علی محمدخانی

۱۲ سال پس از دیدن جنازه مادر، علی محمدخانی در مقابل خبرنگار یک هفته نامه ورزشی، ناگفته‌هایی از تجربه دلخراش زندگی خود بیان کرد. 

او گفت: آن سال کلاس اول راهنمایی بودم. قرار بود که من آن روز مدرسه نروم. شب قبل از حادثه، خاله مهنوش و خاله ساغر با بچه‌هایشان خانه ما بودند. 

قرار بود فردایش برویم بیرون. من هم آن روز کمی کسل بودم. حالم خوب نبود. نمی‌خواستم بروم مدرسه. مامان گفت برو زود می‌آیم دنبالت که برویم بیرون. 

همه بچه‌ها هم رفتند مدرسه. من هم آخرش گفتم اشکالی ندارد، می‌روم. اتفاقا همان روز بود که من دوباره در تیم منتخب تهران قبول شدم. 

خوشحال آمدم خانه و گفتم مامان را سورپرایز کنم که دیدم یکی جلوتر از من زندگی‌ام را سورپرایز کرده است. 

علی درباره اتفاقی که آن روز شاهدش بوده می‌گوید: من اولین نفر بودم که وارد خانه شدم. کلید داشتم ولی کلیدم داخل قفل نمی‌رفت. 

من همیشه شب‌ها پنجره را باز می‌گذاشتم. حدود یک ساعت جلوی در بودم، هرچه در می‌زدم، کسی در را باز نمی‌کرد. کیفم را گذاشتم و از لبه دیوار بالا رفتم و از پنجره اتاقم وارد خانه شدم. 

رفتم اتاق خودم دیدم خانه ریخت وپاش است. چیزی نفهمیدم. فکر کردم خدمتکارمان آمده است. بعد مادرم را صدا کردم، دیدم فایده ندارد، کسی جوابم را نمی‌دهد. 

رفتم سمت اتاق اسباب بازی‌ها. بعد رفتم به سمت تراس. دیدم ریخت وپاش است. یک سیگار هم کف تراس افتاده بود. فکر کردم نه مامان سیگاری است نه خدمتکارمان، پس سیگار برای چی اینجاست؟ 

یک کم ترسیدم. بعدش برگشتم دیدم مامانم توی راهرو افتاده است. با یک چیزی رویش را پوشانده بودند. اول چیزی نفهمیدم. بعدا که برگشتم تازه خون را دیدم. آن موقع تازه متوجه شدم. 

علی می‌گوید بعد از دیدن جنازه، به فکر پلیس افتاده است: نشستم تلفن را برداشتم زنگ زدم ۱۱۰. یک خانمی گوشی را برداشت. گفتم که این اتفاق افتاده است، گوشی را گذاشت. احتمالا فکر کرد شوخی می‌کنم. از آنجا به بعد همه اتفاقات شروع شد. 

تجربه ویرانگر کودکی که بر بالین خونین مادر حاضر شده، به اندازه‌ای تکان دهنده و دردناک است که به روایت خبرنگاری که این سطور را نوشته، علی پس از گفتن این جملات، بعد از ۱۲ سال که از آن حادثه می‌گذرد، متاثر می‌شود و دقایقی گفتگویشان قطع می‌شود. 

این الگو اما در پرونده مشابهی که این روزها در جریان است، به شکل دیگری است. 

مهیار، شاهدی بر جنازه میترا

میترا استاد، همسر محمدعلی نجفی، قبلا ازدواج کرده بود و پسری ۱۳ساله به نام مهیار داشت. انتشار کامل و بدون پوشاندن چهره فرزند او مهیار پس از ماجرای قتل تاسف برانگیز میترا، در بسیاری از رسانه‌ها آغاز شد. 

تصاویر خانوادگی نجفی با میترا و مهیار همه جای شبکه‌های اجتماعی به چشم می‌خورد، عکس آن‌ها با حضور مهیار در سفر به کاشان، عکس آن‌ها با مهیار در سفر به مشهد. 

و حتی یکی از تاسف برانگیزترین بخش ماجرا، مصاحبه کامل یک رسانه دولتی با مهیار و انتشار تصویر کامل او در قابی بزرگ، انگار از یاد برده‌اند پسری که در مقابل آن‌هاست و تازه خط بر چهره‌ای دمیده، یک بچه ۱۳ساله است که با تمام معیارهای ایرانی، اسلامی، شرعی، بین المللی و حتی عرفی، یک کودک محسوب می‌شود. 

بلای بزرگی بر سر کودکان میترا استاد و لاله سحرخیزان آمدخ بود.

این که رسانه‌ها کودکی را وادارند درباره مسایل ریز و درشت خانوادگی اش، روابط میان مادرش با همسر دوم آن زن که پدر مهیار نیست و از نجفی به عنوان «شوهر مادرم» یاد می‌کند، اقدام نادرست و غیرحرفه‌ای است. 

آن چنان ذهن این کودک به هم ریخته است که در جایی می‌گوید نجفی انگشت او را در درگیری خانوادگی شکسته و در جای دیگر، شاهد دیگری (دختر نجفی) می‌گوید دست او در مدرسه شکسته است.

علت این پریشان گویی هر چه که هست، رسانه‌ها به آن دامن زده‌اند و از کودکی معصوم که قربانی خشونت شده، چهره‌ای متفاوت برای مخاطبان خود می‌سازند. 

روایت‌هایی از مواجهه با جسد خونین

این کودک در مقابل میکروفن خبرنگاران روایتی مشابه علی محمدخانی در کشف جسد مادر دارد. روایتی از کشف جسد میترا استاد می‌گوید پس از قتل میترا، دختر و داماد محمد علی نجفی به خانه میترا استاد رفته و با توجه به در اختیار داشتن کلید خانه وارد ساختمان شده که با جسد خونین میترا در داخل وان حمام خانه روبرو شده‌اند.

بلای بزرگی بر سر کودک میترا استاد آمد.

 در ادامه مهیار، پسر میترا استاد که از مدرسه به خانه می‌آید متوجه این ماجرا شده که سعی داشته جسد مادرش را مشاهده کند که داخل خانه بین آن‌ها درگیری کوتاهی رخ داده و در تماس با اورژانس و کلانتری ۱۳۴ شهرک غرب این جنایت فاش می‌شود. 

روایت دیگری که همشهری منتشر کرده، کشف جسد را به مهیار نسبت می‌دهد و می‌نویسد: به گفته یک منبع آگاه، جسد میترا استاد ظهر امروز و توسط پسر ۱۳ساله او پیدا شد. پسر وی پس از آنکه از مدرسه به خانه برگشت با جسد مادرش روبه‌رو شده و پلیس را خبر کرده بود. 

روایت متفاوتی به نقل از مهیار در مصاحبه با یک رسانه دولتی می‌گوید: نجفی دست بزن داشت. مدام مادرم را کتک می‌زد یکبار مانع شدم دست مرا شکست.

 قرار بود با مادرم بیرون برویم من از مدرسه با آژانس باز گشتم پول آژانس نداشتم امدم تا از مادرم پول آژانس را بگیرم که متوجه شدم مادرم مرده است. 

این روایت، قصه ورود آن‌ها به خانه محل وقوع قتل را اینطور از قول مهیار ادامه می‌دهد: وی گفت: شوهر مادرم مجوز اسلحه داشت و همیشه اسلحه را در خانه نگه می‌داشت. 

وقتی به خانه رسیدم یک زن و مرد که دختر آقای نجفی و راننده وی بود در حال شکستن در خانه بودند و در نهایت وارد خانه شدیم و جسد مادرم را پیدا کردیم. 

شاید حالا اثرات روانی صحنه رویارویی پسرک با جنازه خونین مادر (آن هم به شکل فجیع و غرق در خون در وان حمام) به تمامی روشن نباشد ولی پس از گذشت چند سال، آنگاه می‌توان از این کودک سراغ گرفت که صحنه مواجهه با خشونت قتل مادر چه اثرات ویرانگری بر روح و روان او گذاشته است. 

با این دیدگاه نمی‌توان قتل‌هایی که در خانه اتفاق می‌افتد، تنها با وقوع یک جنایت، تمام شده تلقی کرد، بلکه ضربه‌ای که قتل بر روح و روان کودکان دخیل در پرونده (اعضای خانواده مقتول) می‌زند تا سالیان سال، باقی می‌ماند و حتی تکرار می‌شود، کابوسی که برای کودکان شاهد جنازه مادر، تمامی ندارد.

منبع: خبرآنلاین

۱
ارسال نظر