خانم بازیگر اعتراف کرد:دعا میکردم مادرم بمیرد تا آزاد شوم!

«درو بریمور» هنرپیشه ۴۸ ساله اآمریکایی روز گذشته در مصاحبه با مجله نیویورک درباره مسائل خصوصی از زندگی‌اش صحبت کرد.

خانم بازیگر اعتراف کرد:دعا میکردم مادرم بمیرد تا آزاد شوم!
کد خبر : ۱۷۹۷۲۸
لینک کوتاه کپی شد
0

وقت صبح- او در بخشی از مصاحبه عنوان کرد که در نوجوانی هر روز آرزو داشته تا مادرش زودتر بمیرد!

به گزارش گروه ترجمه وقت صبح،در این مصاحبه «درو بریمور»گفت:«نوجوانی تقریبا همه دوستام مادرهاشونو از دست داده بودند و مستقل شده بودند و یک زندگی لوکس واسه خودشون تشکیل داده بودند و این تنها من بودم که مادرم هنوز زنده بود و نمی‌تونستم داشتن یک زندگی لوکس تجربه کنم به همین دلیل هر روز آرزو می‌کردم که مادرم زودتر بمیره تا آزاد بشم.

خانم بازیگر اعتراف کرد:دعا میکردم مادرم بمیرد تا آزاد شوم!

در حقیقت من همیشه برای مادرم یک زندگی سالم و شاد می‌خواستم اما با وجود اون هرگز نمی‌تونستم خودمو پیدا کنم و بالغ بشم چون همیشه زیر سایه اون بودم و منو کنترل می‌کرد.

من جرات پیدا کردم و این آرزو را به زبان آوردم و هیچ حس خوبی هم از بابت گفتن آن نداشتم اما مهم نبود چرا که من باید یاد میگرفتم که بسازم، تجربه کنم و نترسم.»

درو در ادامه مصاحبه از تاثیرات منفی مادرش در دوران نوجوانیش‌اش صحبت کرد.

فکر می‌کنم اون کمک کرد تا یک هیولارو بسازه و درنهایت نمیدونست که با این هیولا چیکار کنه، مادرم مدیر برنامه‌ من بود و وقتی که تنها ۱۲ سالم بود منو با خودش به اجبار به مهمونی‌های بزرگسال میبرد که در نهایت باعث شد که در ۱۳ سالگی به مواد مخدر و الکل اعتیاد پیدا کنم و در ۱۴ سالگی در بیمارستان روانی بستری بشم.»

خانم بازیگر اعتراف کرد:دعا میکردم مادرم بمیرد تا آزاد شوم!

او همچنین در بخشی از مصاحبه به رابطه‌اش با پدرش و وضعیت ارتباطش با مادرش اشاره کرد:

«در سال ۲۰۰۴ قبل از اینکه پدرم بمیره اونو بخشیدم اما هرگز با مادرم آشتی کامل نکردم، این روزها دیگه مادرمو بخاطر چالش‌هایی که در نوجوانی برام ایجاد کرده بود سرزنش نمی‌کنم اما هنوز نمی‌تونم ببخشمش.

انتخاب‌های این روزهای من کاملا آگاهانه است چون اصلا دوست ندارم گذشته دوباره تکرار بشه من الان به آدمی تبدیل شدم که دیگه کسی را سرزنش نمی‌کنم و دوست هم ندارم با افرادی که همیشه سعی در سرزنش کردن دیگران و قربانی بودن دارن ارتباطی داشته باشم.

من نمیتونم به مادرم که به من زندگی بخشیده پشت کنم و از اون در طول زندگی حمایت نکنم، اگر فراموشش کنم تنها باعث کهنه‌تر شدن این زخم میشه و بنظرم خیلی بی‌رحمانست اما بعضی وقت‌ها که پیش مادرم هستم دوباره به یاد خاطره‌هایی میوفتم که احساس می‌کنم کمستری و رفتار ما درکنار هم حس خوبی به من نمیده و من باید مجددا مدتی ازش دور بمونم.»

۰
ارسال نظر