خلاصه سریال افعی تهران قسمت 13

قسمت 13 سریال افعی تهران دیشب پخش شد. این قسمت بیشتر حول کودکی و ازدواج آرمان بیانی بود و صحنه های احساسی جالبی داشت. خلاصه قسمت سیزدهم افعی تهران را در ادامه می خوانید.

asdasd
کد خبر : ۲۳۱۵۴۶
لینک کوتاه کپی شد
0

وقت صبح- قسمت 13 با یک سکانس از کودکی آرمان بیانی شروع می شود که از خواب می پرد، در اتاق پدر و مادر را می زند.

مادر بدون اینکه بیرون بیاید می گوید چه شده؟ آرمان می گوید می ترسد و مادرش با لحنی تمسخر آمیز جواب می دهد برو بخواب.

در سکانسی دیگر وقتی آرمان از راهرویی آشنا حرکت می کند که ظاهرا خانه فعلی اوست به کسی می گوید می ترسم و می شود پیش تو بخوابم اما با چرخش دوربین مشخص می شود به خودش می گوید.

در واقع آرمان بیانی 50 ساله، آرمان چهار را ساله را در آغوش می کشد.

در سکانس دیگر الهه همسر سابق او به تهران و جلسه تراپی آمده. بحث بر سر این است که الهه می گوید آرمان از بچه من یک لات ساخته است.

بابک مدام می خواهد برگردد پیش مادرش. آرمان می گوید وقتی بابک آمد تلوزیون را شکست و دعوا می کرد اما پیش من آمد حالش خوب شد.

دعوا بالا می گیرد و آرمان به الهه که به تازگی ازدواج جدیدش بهم می خورد می گوید تو نه بچه را نگه می داری نه می توانی مردها را نگه داری چون فقط از بیرون قشنگی.

الهه هم می گوید تو خوبی که همه چیز را از بالا نگه می کنید و مغروی.

تراپیست اوضاع را آرام می کند و می گوید مشکل شما از وقتی است که آرمان توی ترافیک گیر کرد و موقع زایمان بابک نیامد.

اما الهه می گوید دروغ بوده، او در ترافیک نبوده و پشت در بیمارستان بوده اما جرات نکرده وارد شود.

آرمان حالش بد می شود و بیرون می زند. الهه پشیمان می شود اما تراپیست تشویقش می کند و می گوید پدر بهتری شدی.

در صحنه بعد تهیه کننده فیلم جلسه ای می گذارد که منتقدها هم هستند. آرمان از این ماجرا عصبی است، منتقدها را قبل ندارد و فیلم کامل در نیامده.

ظاهرا افعی تهران هم زنده است و عکس جدیدی از این فرد منتشر می شود که قضیه  ممکن است لوث کند.

منتقدان تمسخرش می کنند و می گوید به عنوان کمدی سیاه پخشش کنیم چون بهرحال مردم می خندند. 

با تهیه کننده دعوایش می شود و بیرون می زند. سکانس بعدی در مترو تنهاست و چیزی شبیه پنیک اتک را تجربه می کند و بستری می شود.

فرهاد مطلع می شود. آرمان تا حد سکته پیش رفته. فرهاد گریه می کند و می گوید فیلم فدای سرت. 

در سکانس پایین که کمی مبهم است. خانم دکتر مشتاق در خیابان با یک خانم دیگر تماس می گیرد و خیلی آشفته است و می گوید نمیخواهم کسی بداند.

 

 

 

۰
ارسال نظر