مردی که پس از شکست در یک رابطه عشقی به مدت 50 سال در یک غار زندگی می کند و غارنشین شده است.

این مرد پس از شکست عشقی 50 سال غارنشین شد/ عکس
کد خبر : ۲۳۷۴۹۱
لینک کوتاه کپی شد
0

به گزارش وقت صبح، ماجرای عاشق دلباخته گیلانی عصر کنونی است که در پی شکست عشقی بیش از سی سال در غار زندگی میکند .

زندگینامه پیرمرد  گیلانی که در اطراف یکی از روستای سه سارزندگی میکند بیش از 46 سال از عمرش را در غاری میان جنگل های انبوه اطراف سه سار گوراب زرمیخ روستای جیرده منتهی به روستای سه ساراز توابع دهستان آلیان فومن سپری کرده و آخرین باری که استحمام کرده 20 سال قبل بوده است.

عزیز نوروزی پرور پیرمرد 66 ساله متولد آذر 1320 و شماره شناسنامه 4، همانند انسانهای نخستین داخل یک حفره سنگی در میان جنگل های سربه فلک کشیده اطراف سه سار روستای جیرده فومن زندگی می‌کند و با آنکه اهالی محل یک کلبه چوبی برای وی ساخته اند از زندگی در آنجا خودداری می‌کند و همچنان بر زندگی غارنشینی اصرار دارد

وی گفت: طی مدت 46 سال به زندگی غارنشینی خوگرفته ام و هرگز غذای گرم نخورده و روزها و شب هایم را با آب، نان، ماست و گیاهان جنگلی می‌گذرانم.نوروزی پرور که فاقد هرگونه امکانات بهداشتی است، افزود: 20 سال پیش زمانی که در بیمارستان بستری بودم حمام کرده و بعد از آن رنگ حمام را ندیدم.

این پیرمرد غارنشین که پس از 5 سال امسال موهای سرش را کوتاه کرده در این باره اظهار داشت: از آنجا که هرروز پیاده روی می‌کنم و به روستاهای سه سار-تطف رود الیان-تطف-گوراب زرمیخ- سرمی‌زنم و نان و ماست تهیه می‌کنم.

به اصرار مردم و بچه ها موهایم را کوتاه کردم و از این بابت بسیار دلخور و ناراحتم.اهالی و پیرمردان خوش قریحه روستاهای جیرده، مشه که، کنتانسر، گاو کوه ی آلیان سه سار گوراب زرمیخ نوروزی پرور را مردی بی‌آزار می‌دانند که تاکنون صدمه و آسیبی به کسی نرسانده اما از آداب اجتماعی و نوع معیشت دنیای امروز فاصله دارد و زندگی او غارنشینی را تداعی می‌کند.

نوروزی پرور که به عزیز غارنشین شهرت دارد دارای حافظه خوبی است و تا کلاس پنجم ابتدایی درس خوانده و از 20 سالگی به صورت طبیعی زندگی کرد.

اما از آن به بعد به جنگل پناه برد و احوالاتش دگرگون شد.وی اشعار زیادی از کتابهای اول تا پنجم ابتدایی را در ذهن خود به خاطر سپرده و آنها را زمزمه می‌کند.این غارنشین در ادامه گفت وگوی خود در مورد علت غارنشینی خود اذعان داشت:

عزیز به جوانی رعنا وبلند قامت تبدیل گشت .در روستای اطرافش دختر ی زیبارو زندگی میکرد که نامش نگار بود .عزیز نگار راکه دید صد دل عاشقش شد وهر روز در زمانی معین در گذرگاه چشمه قرار میگرفت واورا میدید.

زیبایی عزیز چیزی نبود که هردختری بتواند از آن صرفنظر نماید و اینگونه بود که عشق عزیز ونگار (عشقی پاک )اوج گرفت .

وضع مالی خانواده نگار بهتر بود و نگار خواستگار دیگری هم داشت که آنهم از پشتوانه مالی بهتری برخوردار بود عزیز تلاش کرد خانواده اش را راضی کند تا به خواستگاری نگار بروند .پدر که ازیک طرف ازنظر مالی، ازدواج عزیز را زود میدانست

وازطرفی ازدواج با نگار را ازدست رفته میپنداشت وازطرفی ناامید درپذیرش وضع مالی عزیز ازطرف خانواده عروس بود مخالفت کرد .اما با اصرار مادر وواسطه های دیگر راضی به خواستگاری شد .

نگار تحت فشار شدید خانواده برای ازدواج با دیگری بود وخانواده عزیز از طرف مقابل جواب رد گرفتند .

عزیز بیست ساله بود و مایوس نشد با واسطه های دیگر پیش رفت .

اما تمام راهها به شکست منتهی شد .حتی عزیز راه فرار رابه نگار پیش نهاد داد که آنهم از طرف نگاربه دلایلی ردشد وخانواده اش هم پیشگیری کردند.عاقبت یک شب نابهنگام به عزیز خبر رسید که نگار عروسی دارد .به نزدیک خانه نگار رفت ودر آن سیاهی شب در دور ازچشم دیگران نظاره گر ازدست دادن معشوقش شد .عزیز نا آرام شد آن شب را در بالای درختی نشست واشک ریخت.

وقتی که اشکهایش تمام شد .در سحرگاهان قبل از آنکه خروسها نغمه جدایی را برای عزیز بخوانند از آبادی رفت وناپدید شد .

منبع: تالاب