آیا می دانید این پادشاه معروف همه زنان حرمسرا را به قتل می رساند!

وقتی ابراهیم بر تخت سلطنت نشست، ثابت کرد منفورترین و منحوس‌ترین سلطان عثمانی است. حتی اگر انحرافات شخصی او را کنار بگذاریم و با بی‌طرفی یک تاریخ‌نگار به او بنگریم، او رهبری ضعیف و ناکارآمد بود.

کد خبر : ۲۱۸۱۶۰
لینک کوتاه کپی شد
0

به گزارش وقت صبح،  شِکَر نام یکی از چندین همسر سلطان ابراهیم بود. او نه تنها همسر سلطان بود، بلکه انگار اختیار روح و روان او را نیز به دست داشت. یک شب، شکر به ابراهیم گفت یکی از زنان حرمسرای او (که معلوم نیست کدامشان است) با غریبه‌ای ارتباط داشته و به سلطان خیانت کرده است.

ابراهیم عصبانی شد. او خواجه حرمسرا را مسئول تحقیق کرد. خواجه نیز زنان را شکنجه کرد. اما یا آن‌ها خطاکار را لو نمی‌دادند یا اصلاً خطاکاری وجود نداشت.

در نتیجه، ابراهیم تمام ۲۸۰ زن حرمسرای خود را دور هم جمع کرد. دستور داد هر کدام از آن‌ها را در گونی ببندند و با سنگ سنگین کنند و به تنگه بسفر بیندازند. همۀ آن‌ها به جز یکی غرق شدند.

این فقط یکی از رفتارهای پیچیده بدترین سلطان امپراتوری عثمانی، «ابراهیم دیوانه» بود که از سال ۱۶۴۰ تا ۱۶۴۸ حکمرانی کرد.

قفس

«نخست‌زادگی» نوعی قانون جانشینی است که طبق آن، حکومت و عنوان به پسر ارشد منتقل می‌شود. این قانون هر قدر هم که امروزه برای ما ناعادلانه و عجیب به نظر برسد، احتمالا بسیار بهتر از آن چیزی است که در امپراتوری عثمانی رایج بود. در امپراتوری عثمانی حق نخست‌زادگی وجود نداشت.

همه پسران از حق برابر برای تاج و تخت برخوردار بودند. این به آن معنا بود که وقتی سلطان از دنیا می‌رفت، یک جنگ قدرت غیراخلاقی بین خواهر و برادر در می‌گرفت. وقتی یکی سلطان اعلام میشد، بسیاری از آن‌ها خواهر و برادرهای باقی‌مانده خود را با یک ریسمان ابریشمی خفه می‌کردند (زیرا ریختن خون سلطنتی ممنوع بود). گمان می‌رود سلطان مهمت سوم ۱۹ تن از برادرانش را که به نوجوانی نرسیده بودند اعدام کرد.

اما افکار عمومی با چنین رفتارهایی مخالفت داشت و احمد اول نسبت به سایرین فرمانروایی مهربان و آرام به حساب می‌آمد. بنابراین او تصمیم گرفت به جای کشتن خواهر و برادرش، آن‌ها را در گوشه‌ای منزوی از قصر، تحت مراقبت دائمی و بدون تعامل معنادار با دنیای بیرون حبس کند. این «قفس» جایی بود که شاهزاده ابراهیم ۲۰ سال از زندگی خود را در آن گذراند.

لازم نیست روانشناس بالینی باشید تا تصور کنید دو دهه انزوا ممکن است چقدر آسیب‌زا باشد. ابراهیم نه تنها منزوی بود، بلکه مدام در ترس از دست دادن جانش زندگی می‌کرد. همه برادرانش خفه شده بودند. پس ابراهیم با این فکر زندگی میکرد که هر صدای در و هر لبخندی می‌تواند منادی مرگ باشد.

حاکم ناشایسته

ابراهیم به قدری آسیب دیده بود که وقتی وزیر اعظم کاخ به او گفت اکنون او سلطان است، باورش نمی‌شد. گمان می‌کرد این نقشه‌ای برای کشتن اوست. تنها زمانی که جسد برادر مرده‌اش مراد را زیر پنجره او آوردند، او با خوشحالی از این سمت استقبال کرد.

ابراهیم حاکم وحشتناکی بود، یک انسان فاسد با رفتارهای سادیستی. به گفته نوئل باربر روزنامه‌نگار و مورخ: «وقتی ابراهیم بر تخت سلطنت نشست، ثابت کرد منفورترین و منحوس‌ترین سلطان عثمانی است». حتی اگر انحرافات شخصی او را کنار بگذاریم و با بی‌طرفی یک تاریخ‌نگار به او بنگریم، او رهبری ضعیف و ناکارآمد بود. او خزانه قصر را با هوس‌های خود خالی کرد، جنگ بیهوده‌ای را با ونیز آغاز کرد و بخش‌هایی از خاک عثمانی را در جنگ‌های مختلف با ایرانی‌ها، روس‌ها و هابسبورگ‌ها از دست داد.

عثمانی‌ها سال‌ها یک قلعه ساحلی ونیزی در کرت را محاصره کردند؛ محاصره‌ای که بسیار پرهزینه بود و ارتش او را که بیش از حد تحت فشار بودند، پریشان و دیوانه کرد. وقتی سپاه او زمستان، خسته و فقیر به خانه بازگشت، ابراهیم نه تنها از آن‌ها مالیات خواست، بلکه اصرار کرد به جنگ بازگردند. ژنرالی که رهبری آن‌ها را برعهده داشت، نپذیرفت (زیرا قایقرانی در زمستان حکم مرگ حتمی داشت) اما مدتی بعد اعدام شد.

ابراهیم دیوانه

اما این تمایلات شخصی ابراهیم بود که سبب شد به او لقب «دیوانه» دهند. او دوشیزگان حرمسرای خود را در باغ‌های قصر به صف می‌کرد تا از حضورشان لذت ببرد؛ او در اتاق‌های آینه‌کاری‌شده عیاشی می‌کرد، ریش خود را با الماس می‌آراست و اثاثیه کاخ را با عطر کهربا (که معروف است مردم را گیج و منگ می‌کند) آغشته می‌کرد. وقتی یکی از همسرانش داستان یک «پادشاه سمور» را برای او تعریف کرد، او دچار وسواس شد و از مردانش خواست برای آوردن سمور به هر گوشه امپراتوری بروند. او دیوارهای کاخ را با سمور پوشاند. او حتی گربه‌ها را مجبور به پوشیدن کت سمور کرد.

چاپلوسانی که نگران جان خود بودند، تمام این رفتارهای او را نادیده می‌گرفتند. اما دو اتفاق برجسته و بسیار ویژه بودند. اولی قتل ۲۸۰ زن حرمسرا بود و دومی زمانی بود که او به دختر یکی از افراد مهم تجاوز کرد. ابراهیم دختر مفتی اعظم خود را در حمام دیده بود و خواستار ازدواج با او شد. پدر دختر نپذیرفت (احتمالاً چون از خلق و خوی ابراهیم خبر داشت). ابراهیم خشمگین شد و از مردانش خواست دختر را بدزدند و سپس او را به خانه پدرش بازگرداند. از آن لحظه، مفتی اعظم عهد کرد تا زمانی که ابراهیم کشته نشود آرام نگیرد.

پایان وحشت

همه قبول کردند ابراهیم باید از سلطنت برکنار شود. مقامات مدنی، مذهبی و نظامی امپراتوری عثمانی گرد هم آمدند و برای برکناری سلطان همدست شدند. رهبران زبده ارتش عثمانی، برای مشورت درباره برکناری ابراهیم از سلطنت نزد مفتی اعظم رفتند. او موافقت خود را اعلام کرد. وقتی مردان به سراغ ابراهیم رفتند، هیچ نگهبانی از او دفاع نکرد. او را دوباره به قفس بردند اما این کار برای مفتی اعظم کافی نبود، به همین دلیل حکم اعدام ابراهیم با طناب ابریشمی را امضا کرد و بدین ترتیب، ده روز پس از عزل از تاج و تخت، ابراهیم را خفه کردند.

داستان ابراهیم دیوانه به دلیل رذالت تکان‌دهنده‌اش قابل‌توجه است. اما با اینحال برخی مورخان استدلال کرده‌اند برخی داستان‌هایی که از او نقل می‌شود به قدری مبهم و دیوانه‌کننده هستند که ممکن است دلیلی برای شک کردن به آن‌ها داشته باشیم. مانند هر سلسله دیگری، کسانی که به دنبال برکناری و جایگزینی یک پادشاه بودند، ابتدا باید نارضایتی‌شان را توجیه می‌کردند. بنابراین، بعید نیست دست کم در مورد برخی از روایت‌ها برای بدنام کردن ابراهیم در تاریخ مبالغه شده باشد.