قاتل تختی که بود؟
بعد از گذشت سالها هنوز این پرسش مهم وجود دارد که قاتل تختی که بود؟
سرگه بارسقیان: جویندگان راز شکست «غلامرضا تختی» در گیشه اکران نوروزی ۹۸ یک سؤال مشابه داشتند: چرا روایت زندگی جهانپهلوان نفروخت و فیلم سیاه و سفید بهرام توکلی چنین غریب از پرده سینماهای کشور پایین آمد؟
آیا جامعه دیگر قهرمانپرور نیست و یا اسطورهزدایی چنان ریشه دوانده که دیگر غلامرضا تختی هم نمیتواند در این زمانه محاکمه سلاطین، خاطره عیاران روزگار را زنده کند؟ یا شاید عیار تغییر کرده و مالبرندگان از مالدهندگان ارجشان بیشتر است؟
مبهوتان شکست تختی از حریفان امروزی دو دستهاند: یکی آنها که گفتند «تختی سینمایی» مغلوب «تختی واقعی» شد و نمایش مرگ خودخواستهاش آن را زمین زد؛ دوم آنها که اسطورهزدایی از قهرمان را ستودند ولی گفتند بیان خودکشیاش نه تازگی دارد و نه جسارتی که حتی فرزندش هم میگوید تختی خودکشی کرده و این جلال آلاحمد بود که «دروغ شهیدسازی» را راه انداخت.
حرف این دو دسته یکی است: تختی خودکشی کرده اما دسته اول میگوید هنوز زود است که بگوییم چرا و دسته دوم میگوید دیگر دیر شده است که بگوییم چگونه؟
خودکشی؟
چنانکه بابک تختی همان حرفی را زد که جمشید مشایخی گفت؛ هر دو میگویند تختی چگونه مرد؛ خودکشی کرد. اما در اینکه چرا خودکشی کرد، مشایخی از بنبستی در زندگی خانوادگی تختی میگوید که «اگر با زنش زندگی میکرد، تختی نبود و اگر طلاق هم میگرفت تختی نبود.
اگر خودش را میکشت تختی بود.» و فرزند گلایهمند است که منظور مشایخی از مشکل تختی با مادرش شهلا توکلی نه «اختلاف» که «خیانت» است وگرنه گفتن اینکه «جهانپهلوان یک مملکتی از دست یک دختر ۲۱ ساله خودش را کشته است، نابود کردن تختی است.»
حتی در مجادلههای دیگر از واکنش فدراسیون کشتی به «اسطورهکشی» صداوسیما گرفته تا اعتراض روزنامهای اصولگرا به «قربانی کردن یک اسطوره» در برنامه تلویزیونی و از آنسو کنایه کارگردان سینما در تلویزیون به «اسطورهشکنی» یک روزنامه اصلاحطلب و … کسی منکر خودکشی تختی نشد؛ اختلاف بر سر اینست که چه کسی و یا کسانی تختی را به مرگ آرام در اتاق ۲۳ هتل آتلانتیک در ۱۷ دی ۱۳۴۶ وادار کردند؟
ساواک یا شهلا؟ مردم یا زمانه؟ بویژه آنکه تختی خود این راز را مکتوم گذاشت و روایت ۵۰ ساله آلاحمد و دیگران چنان غالب بود که هر نوع اشاره به خودکشی تختی قهرمانکشی تعبیر میشد.
به باور فرزندش بابک، تختی رفته بود هتل به این امید که شاید یکی سراغش بیاید و نجاتش بدهد؛ وگرنه میتوانست برود باغ خودش. در محاسبات جهانپهلوان اما سرنوشت مدیر هتل منظور نشده بود؛ امیرحسین ساعد که بعد از انقلاب «قاتل تختی» شد، نقشی که قبل از انقلاب و این روزها با فراگیری روایت خودکشی تختی به شهلا دادند.
پرونده مرگ تختی یک متهم میخواست؛ ساواک و ساعد یا شکست (خانوادگی و ورزشی) و شهلا؟
تراژدی تختی
سرنوشت تختی تراژیک بود؛ به قول لوریس چکناواریان که سوییت سمفونی «جهانپهلوان تختی» را ساخته تمام زندگی تختی تراژدی بود؛ حتی پیروزیاش در المپیک هم به تراژدی شبیه است.
اما تراژدیها چگونه شکل میگیرند؟ سایمون کرایچلی، فیلسوف بریتانیایی در کتاب جدیدش «تراژدی، یونانیان و ما» نوشته تراژدی نه یک بداقبالی خارج از کنترل که مصیبتی است که با آن همدست میشویم؛ مشارکت در بلایی است که نابودمان میکند؛ بدخواهی تقدیر نیست، بلکه همدستی ما با تقدیر است.
این تعبیر از تراژدی به طرز غریبی با زندگی تختی عجین است.
تراژدی تختی در متن تجربه اجتماعی ما ایرانیان ساخته شد؛ هم زندگی و هم مرگش. برای رهایی از عذاب وجدان تنهایی قهرمان، چارهای جز خلق مرگی حماسی و رمزآلود از او نبود.
این همان نقد محمدعلی سپانلو به مدعیان قتل تختی است که «آنها ندانستند مهم زندگی او بود، نه مرگش، که او در زندگیاش شهادتی بزرگ را مردانه پذیرفته بود.
پس چه تعجب که پهلوان در زندگی عادی شکست بخورد؟ آخر اسطوره که نمیتواند ازدواج کند.»
آنان که میپرسند تختی قهرمان را چه نسبتی با خودکشی، این شهادت بزرگ زندگی او را ندیدند.
اینکه تختی حق اشتباه ندارد، حق شکست، حق اختلاف خانوادگی و حتی حق خلاص کردن خودش از دنیا. اسطورهکشی با غلبه مرگ خودخواسته تختی بر قتل تختی شروع نشد که با مشارکت اجتماعی در خلق تراژدی تختی در دوره زندگی بارها و بارها تجربه شد. «تهران مصور» در ۲۳ دی ۱۳۴۶ به نقل از خواهر تختی نوشت که غلامرضا به او گفته بود:
«من که بین مردم آبرو و حیثیت دارم نمیتوانم پس از یک سال که از زندگی زناشویی ما گذشته از او جدا شوم.»
روایتی که گناه مرگ تختی را به گردن شهلا میاندازد اما اشارتی ظریف به رنج او در زندگی در اجتماعی دارد که از جهانپهلوان انتظار چنین تصمیمی ندارد. همان روایت مشایخی که نه با زنش میتواند زندگی کند و نه طلاق دهد. چاره چیست؟ مرگ خود.
فروکاستن تراژدی مرگ تختی به اختلافش با شهلا پاک کردن صورت مساله تراژدی زندگی اوست که طی نیم قرن نادیده گرفته شده و شاید فیلم «غلامرضا تختی» توانست تا حدودی آن را روایت کند؛ نوعی مشارکت جمعی در ساخت بلای مرگ تختی که هم حکومتی که مانع ورودش به اماکن ورزشی شد را متهم کرد، هم غریبه و آشنایانی که فقط انتظار مالی از تختی داشتند را مقصر دانست و هم ورزشکارانی که با حسادتی ناتمام به جهانپهلوان او را بیگانهای میدیدند ناهمرنگ با جماعت.
تراژدی تختی نه از مرگ که از تولدش شروع شد؛ از مصیبتی اجتماعی که عشق او به کشتی را در بدو کار تحقیر میکند و مثالی است از استعدادهایی که با مربیان بدخو و معلمان بدخلق در نطفه میمیرند؛ از عدم برخورد درست جامعه با قهرمانی جهانی که انتظار پولپاشی از او دارند؛ از اشتباه حکومت در برخورد با چهرهای محبوب که علایق سیاسی مغایری با چارچوبهای خود دارد و …
تراژدی تختی، همدستی همه ماست با تقدیری که ابرمرد میسازد و بر زمین میاندازد. کسی در اتاق ۲۳ هتل آتلانتیک را نزد. تختی در تنهایی جام مرگ خود را هم زد و این تنهایی تراژدی همگانی است که روز و شب در حال مشارکت درآنیم.
نه با زندگی سازش میکند و نه مرگ را سرزنش میکند. قهرمان جهان را شهلا نکشت؛ این زندگی ما بود که تختی را کشت که نه عاشقی آموخته و نه امیدی اندوخته میشود که اتاق ۲۳ را چنین امن و آرام نکند تا کسی به در نزند و جانی به در نرود.
منبع: مجله بخارا، خرداد و تیر ۱۳۹۸