دختری که همیشه از خانه فراری بود…

بیشتر از یک هفته است که از دختر نوجوانم خبری ندارم. او در یک آرایشگاه زنانه کارآموزی می‌کرد که یک روز دیگر به خانه نیامد. و من نگران و مضطرب با پسر جوانی تماس گرفتم که با او در فضای مجازی آشنا شده بود، اما آن پسر مرا تهدید به شکایت کرد و…

کد خبر : ۲۰۰۵۹۲
لینک کوتاه کپی شد
0

به گزارش وقت صبح به نقل از خراسان، زن ۴۰ساله در حالی که خود را سراسیمه به مرکز انتظامی رسانده بود. با بیان این که دختر ۱۶ساله‌اش در مرداب تباهی دست و پا می‌زند به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت:

دختر ۱۶ساله‌ام دانش آموز کلاس هفتم است و در مشهد تحصیل می‌کند، اما من و همسرم که فروشگاه لوازم برقی دارد. همواره سعی کردیم به او توجه بیشتری کنیم.

به همین دلیل هم از دو سال قبل وقتی بیماری کرونا به اوج رسید. همسرم مجبور شد برای او گوشی تلفن هوشمند بخرد تا از درس و مدرسه عقب نیفتد.

گوشی هوشمند

البته با این که اوضاع مالی خوبی نداشتیم و خرید چند میلیونی گوشی برایمان سخت بود. اما به خاطر ادامه تحصیل دخترمان، چشم روی خیلی از موارد بستیم.

از سوی دیگر من همواره از این که دخترم در این سن و سال گوشی هوشمند داشته باشد، می‌ترسیدم. چراکه هنوز فرهنگ درست استفاده از این فناوری جدید را خودم نیاموخته بودم که بتوانم به دخترم یادآوری کنم.

خلاصه فقط به دخترم تاکید کردم که رمزی برای گوشی‌اش نگذارد و مدام سرگرم آن نشود. ولی وقتی گوشی را به دست گرفت همه این شرط و شروط را فراموش کرد.

او نه تنها روی گوشی‌اش رمز گذاشت، بلکه گوشی از دستش نمی‌افتاد. دیگر حتی به درس و مدرسه هم توجهی نداشت.

آرام آرام متوجه تغییر رفتارهای دخترم شدم و فهمیدم که در فضاهای مجازی سیر می‌کند. و وارد گروه‌های دوست‌یابی در شبکه‌های اجتماعی شده است.

وقتی اعتراض کردم که باید گوشی‌اش را در دسترس همه اعضای خانواده قرار دهد، بهانه گیری می‌کرد که برادر ۳ساله‌اش گوشی را پرت می‌کند!

ارتباط با پسری اهل ساری

من که دیگر کاملا به او مشکوک شده بودم و از تماس‌های طولانی و رمزآلودش می‌ترسیدم. یک روز به طور پنهانی، گوشی‌اش را بررسی کردم و فهمیدم که با پسری اهل ساری ارتباط دارد که یک سال از خودش بزرگ‌تر است!

هرچه من و پدرش با مهربانی به او گوشزد کردیم که این مسیر تباهی به «مرداب» می‌رسد، توجهی نمی‌کرد.

تا این که روزی من با آن پسر ۱۷ساله تماس گرفتم و به «هاشم» گفتم اگر عاشق دخترم شده است. برای یک بار با پدر و مادرش به خانه ما بیاید تا گفت وگوهای مقدماتی را برای ازدواجشان انجام دهیم!

ولی خبری از او نشد تا این که مدتی قبل وقتی «ثنا» به مدرسه رفت، دلشوره عجیبی وجودم را فرا گرفت.

فرار اول

احساس می‌کردم او به مدرسه نمی‌رود! به همین دلیل به مدرسه‌اش رفتم، ولی مدیر مدرسه گفت: امروز «ثنا» غیبت دارد!

هرکجا که احتمال می‌دادم رفته باشد، سرزدم، ولی اثری از او نیافتم تا این که چند روز بعد خودش با من تماس گرفت وگفت:

به همراه «هاشم» در یکی از پارک‌های مشهد دستگیر شده است. وقتی به دادگاه رفتیم، او به قاضی گفت که به خاطرآزارو اذیت‌های پدرش از خانه فرار کرده است!

خلاصه به هر بدبختی بود او را به خانه بازگرداندیم، ولی رفتارهای غیراخلاقی او بدتر شد. هنگامی که به مرکز مشاوره رفتیم، پیشنهاد کردند که دخترم مشغول کاری شود تا عشق و عاشقی در فضای مجازی را فراموش کند!

کار در آرایشگاه و فرار دوم

این بود که با متصدی یک سالن زیبایی صحبت کردم و «ثنا» به عنوان کارآموز درآن جا مشغول کار شد.

حالا دیگر هر روز سرساعت به خانه بازمی گشت و بیرون از منزل نبود. ولی یک روز زمانی که برای رسیدن به منزل تاخیر کرد با او تماس گرفتم، گفت:

مشتری سالن زیاد است و تا یک ساعت دیگر بازمی گردد! با وجود این، او دیگر به منزل نیامد!

من هم که فکر می‌کنم دوباره نزد «هاشم» رفته باشد، با اوتماس گرفتم و موضوع گم شدن «ثنا» را برایش بازگو کردم.

اما «هاشم» مرا تهدید به شکایت کرد که به او تهمت و افترا زده ام! حالا به کلانتری آمده‌ام تا کمکم کنید…