ویدیو/ کنایه تند سحر زکریا به مهران مدیری: از پلنگ‌ها استفاده نکنید !

آقای مدیری ! خیلی از بازیگران خانه نشین هستند و شما از این افراد استفاده می کنید؟

کد خبر : ۱۶۵۸۴
لینک کوتاه کپی شد
0

به گزارش وقت صبح، سحر زکریا یکی از بازیگران قدیمی و پایه ثابت سریال‌های مهران مدیری، در اعتراض به بیکاری و در خانه نشستن خود و همچنین استفاده مهران مدیریت از زنانی که از ژل لب استفاده می‌کنند و بازیگر نیستند!

بخش دوم ویدیو سحر ذکریا

بیوگرافی سحر زکریا

سحر زکریا در تاریخ دوم مهرماه 1352 در اراک بدنیا آمد.

سحر زکریا با بازی در مجموعه تلویزیونی «در پناه تو» (در نقش دخترعموی رامین) وارد دنیای بازیگری شد. سپس توانایی خود را با بازی در نمایش ها و تله تأترهای مختلف آزمود.

او کار خود را با بازی در مجموعه های تلویزیونی مهران مدیری مانند پاورچین و مرد دوهزارچهره ادامه داد. همچنین در مجموعه ویدیویی قهوه تلخ بازی کرده است.

علت ازدواج نکردن سحرکریا

او میگوید: ازدواج نکردن نباید به معنای نداشتن فرصت یا سرخوردگی باشد. وقتی شما در 40 سالگی ازدواج نکرده اید، نشان می دهد که در این موضوع کمی سختگیر بودید و مسائل کاری و تحصیلی تان در اولویت قرار داشت یا اینکه فرد مورد نظرتان را نتوانستید پیدا کنید.

ازدواج به خاطر ترس از تنهایی

به همین خاطر نباید به خاطر ترس از تنهایی یا اینکه سایر دوستان تان متاهل شدند و شما هنوز مجردید، تن به هر ازدواجی بدهید بلکه باید همچنان در مقام یک انتخابگر باشید.

متاسفانه بعضی از خانم های ما بر اساس متر و معیارهای اشتباهی پای سفره عقد می نشینند.آنها نگاه مادی به ازدواج دارند و به این امید خانه بخت می روند که طرف مقابل شان آنها را به لحاظ مالی مورد حمایت قرار دهد.

بیشتر بخوانیم: لایو سحر زکریا در اعتراض به وارد نشدن واکسن کرونا

خانواده سحر ذکریا

پدرم مهندس برق بود و کارش طوری بود که او را به شهرهای مختلف منتقل می کردند. به همین دلیل من تا سال پنجم دبستان زندگی در شهرهای مختلف ازجمله همدان، ملایر، کرمانشاه، فومن، لاهیجان، رشت و بسیاری مناطق دیگر را تجربه کردم.

از سال پنجم دبستان به شهر تهران آمدیم و زندگی را در اینجا ادامه دادیم.حقیقتش خیلی سخت بود. در زندگی ما انسان ها عادت نقش زیادی ایفا می کند و همه ما دوست داریم به شرایط قابل قبول دوروبرمان عادت کنیم.

من هم بعد از گذشت مدتی به محیط اطراف خود عادت می کردم. در هر مدرسه ای که بودم با خلق و خوی بچه ها می ساختم و کم کم چیزهایی از آنها یاد می گرفتم.

اما زودتر از آن که بتوانم از بودن با دوستانی که به آنها عادت کرده بودم لذت ببرم، وقت منتقل شدن به شهر دیگر می رسید و ما باز باید از آن شهر می رفتیم و این برای هیچ کودکی خوشایند نیست.

پدر من به راستی و درستی و صداقت اهمیت بسیارزیادی می دهد و همواره از ما می خواست که تاسرحدامکان راست بگوییم حتی اگر همان حرف راست به ضررمان باشد.