المیرا برای جدایی از شوهرش اقدام کرده است. او میگوید اگر جدا شود راحتتر زندگی میکند. این زن برای اعتمادآنلاین از دلایل جدایی میگوید.
*چند سال است ازدواج کردهاید؟
سه سال است ازدواج کردهایم.
*از قبل همدیگر را میشناختید؟
بله. مدتها بود که همدیگر را میشناختیم. ما پنج سال با هم دوست بودیم.
*پس شناخت خوبی از شوهرت داشتی؟
از خودش بله اما از خانوادهاش هیچ شناختی نداشتم.
*دوستش داشتی؟
بله. چون دوستش داشتم به خواستگاریاش جواب مثبت دادم. زندگی ما زندگی خوبی بود، اگر دیگران اجازه میدادند.
*یعنی با خانواده شوهرت مشکل داری؟
بله. آنها از ابتدا هم نمیخواستند که ما با هم ازدواج کنیم.
*چرا مخالف ازدواج شما بودند؟
چون من را از طبقه خودشان نمیدانستند و میخواستند دختری را برای رامین انتخاب کنند که از طبقه خودشان باشد.
*وقتی داشتی ازدواج میکردی به این مسائل فکر نکردی؟
رامین میگفت حل میشود، چون تکپسر خانواده بود فکر میکرد که آنها بالاخره قبول میکنند.
*اما قبول نکردند درست است؟
وقتی من و رامین عقد کردیم، آنها عروسی گرفتند ولی هیچکدام از اقوامشان را دعوت نکردند. بعد هم پدر رامین یکی از خانههایش را در اختیار ما گذاشت و من زندگی راحتی داشتم اما هیچوقت به خانه ما نیامدند. آنها هیچ دوستیای با من نداشتند. هیچوقت هم من را به خانهشان دعوت نکردند. حتی چند بار شوهرم گفت بیا برویم و من همراهش رفتم. باز هم روی خوش به من نشان ندادند.
*یعنی اقوام شوهرت تو را نمیشناسند؟
نه. هیچکدام از آنها من را نمیشناسند.
*آنها میدانند شما ازدواج کردهاید؟
بله، میدانند اما هیچوقت در جمع آنها نبودم. هر بار که ما را دعوت کردند مادرشوهرم اجازه نداد من همراه رامین باشم و به او گفت تنها به مهمانی بیاید.
*حالا که تصمیم گرفتی جدا شوی خانواده شوهرت خبر دارند؟
بله. مادرشوهرم گفت بهترین تصمیم را گرفتی و همه مهریهات را هم میدهیم. این مساله بیشتر من را ناراحت کرد. آنها با این رفتار میگویند که من زخمی در زندگیشان بودم و برای اینکه از شر این زخم راحت شوند هر کاری میکنند.
*خانواده خودت چه نظری دارند؟
به هر حال آنها در تمام این سالها دیدهاند من چقدر سختی کشیدم و کنارم ماندند.
*شوهرت راضی است؟
نه، اصلاً. در دادگاه هم گفت طلاق نمیخواهد. من هم واقعاً رامین را دوست دارم اما بعضی چیزها شدنی نیست.